یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تو را نیازی به داشتن من نیست

راست میگویی
تو صادقی
تو واژه های ناب صداقت را چیده ای
تو همان عطر واقعی حضوری
راست میگویی
نیازی به داشتنم نداری
تو از جنس احساسی
تو از فصلی به فصل دیگر در جریانی
تو از ماه به آسمان در خلوت تنهای شبها
محرم تری
تویی که هر شب از آسمان چشمانت
ستاره ها را میچینی و میبوسی
و لای قرآن زمان میگذاری
تا که یادش بماند هنوز ایمان به بودن واهی نیست
در زمانه هرزه نگاه و نا اهل
تویی که آیه آیه مهرت را روانه شبهای تاریک میکنی
تا که جاودان بماند
آنچه باقیست
راست میگویی
تو عاشقی
تو صادقی
و تو را نیازی به داشتن من نیست
آمدی
و نامت را جاودانه حک کردی بر این تخته سیاه دل
و حواست اصلا به رد گچ خورده تنهای روزگار من نبود
که بعد از این زیر آوار این همه خاطرات
چگونه باید بماند
تو راست میگویی
نیازی نیست که جمله ای حتی کلمه ای
حرفی بزنی
نیازی نیست
که بفهمی
دل،
تنگ لحظه های با هم بودن
شد
آنچنان که دستهایمان گلبرگهای شقایق را...

javahermarket

چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم

و تو ای عشق
تو مخاطب اين روزهاي من
میدانی که چرا من درتبلور اشکهایم خیره می شوم.
چرا خود را در بطن تاریکی پنهان میکنم.
چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم.
تو میدانی که چرا هماره بر راههای سفید برفی قدم بر میدارم.
و تو میدانی که من
همه چیزم را
در تبلور آشنای نگاهت دادم
تا اندکی در میان اینهمه سیاهی به پرواز پرندگانی که در آسمان جانت جشن میگیرند
بنگرم.
من همه را تنها به خاطر آرامش چشمان تو میخواهم.
طاقت دیدن داغ اشک را در چشمانت ندارم.
طاقت شنیدن ناله هایت را در شبهای تار.
طاقت دردهايت را ندارم.
مرا ببخش که چنین خالی برایت ماندم.
خالی از همه آنچه بدان نيازمندي..
تنها خودیم که در مقابل دریای عمیق وجود تو نیازمند پر شدن است.
پس مرا دریاب
تا چوساحلی
به دریای وجودت بوسه زنم.
ای عشق من .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عشق,بوسه,عمیق,نیازمند,تنها,بنگر,اشک,پرنده,تبلور,سکوت,تاریکی,پنهان,,
  • سكوتهاي مٌسري

    نميدانم
    جز اينكه من همه خواهشم تويي
    شاديم تويي
    مهر كلامت جاريست
    گرم گرم
    اما هزاران قند هم كه حل كني
    جان حرفهاي تو تلخ است
    دلتنگ كدام خاطره اي؟
    به راه كدام آمدني نشسته اي؟
    كه هر بار مرا به كلامي ميتكاني؟
    مگر قلب من كفاف تو را نميدهد؟
    ميترسم
    سكوتهايت مسري باشند.
    به تمام وقتهاي بودنت
    ميترسم
    كه با هر بار خط انگشت من بر غبار گذشته ات
    بروي و تا مدتها كنار تنهاييت ساكت بنشيني
    تمام آغوشم را آورده ام و بوسه هايم را
    باورشان نداري؟
    وقتي به خانمان رفتيم
    صندوقچه ات را بياور
    بگذار در همان اطاقي كه گفتي
    هيچ محرمي ندارد
    من اما
    دست خالي مي آيم
    ميخواهم روي طاقچه اينبار همه چيز را نگه دارم
    از هر چه قفل است بيزارم
    از هرچه پنهاني كه درد دارد
    تمام زواياي اين گذشته
    هزاران تو در توي صندوقچه هاييست
    كه بوي كهنگيش آزارم ميدهد
    من بر طاق چيدمانمان
    آفتاب را ميگذارم
    و تنگي آب
    روشنايي و مهر
    قرآن و حديث دو حلقه
    به خلوتم تو هميشه راه داري
    آخر تو محرمتر از جاني
    مينشانمت و برايت از شبهايي ميگويم
    كه اگر مهتاب ندارد
    كه اگر ستاره ندارد
    اما عاشقانه مي ماند

    javahermarket

    صداي حزين تار

    در بزم شبانه كنار آتشي افروخته
    بعد خنده ها و حرفها
    بعد نوشيدنها
    بعد دوره خاطره ها
    گذر ثانيه ها
    آواز جاري ميشود
    با صداي حزين تار
    آسمان مهتابيست
    گوشه شب کشيده شده تا انتهاي باغ
    گوش ميدهم
    گوش ميدهم
    و دانه دانه اشكهايم را فرو ميخورم
    دلم اين روزها خيلي گرفته است
    نميدانم چرا..
    چه مي خواهي بگويي عزيز من
    بي تابي نكن
    در بيكران بغضهايم
    تا آنجا كه حريمش هيچگاه به خلوتي كشانده نشد
    كنار دلتنگي هاي مردي نشسته ام
    كه به سكوت رفته است
    با من حرفي نيمزند
    من محكم تر پتو را به دور خود ميكشانم
    انتظار سخت شده است
    نميدانم شراره هاي آتش امشب چه حرفي دارد؟
    نميدانم فردا چه اتفاقي به راه است؟
    نميدانم جز آنكه من عاشق تر ميمانم
    پدر نگرانتر
    نگران سكوتهاي عميق رهايش
    جاي مادرم خاليست
    ناگهان قلبم تير ميكشد
    ..
    جاي تو هم خاليست
    راستي يادت كه هست
    گفتي هيچگاه سراي تو رفتن ندارد
    آشيانه ام را ساخته ام
    مبادا طوفان گذشته ات
    دردهاي كنونت
    ويرانش كند
    من از خشم تو ميترسم...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلتنگی,طوفان,اشیانه,طوفان,سکوت,دلنوشته,دلنوشته زیبا,ناگهان,قلب,ویران,بیکران,بغض,,
  • چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور

    چراغ ها خاموشند
    و کوچه در تاریکی عمیقی فرورفته است.
    آرامش شب در همه جا حاکم است
    اما بر دل من نور می بارد.
    میبینم که چقدر این زندگی با همه کوچک بودنش و گذران بودنش در زیر نور زیباست.
    نور چه لطافتی به این لحظه ها داده است.
    چشمانم غرق در تبلور اشکهایی است که بی امان می بارند
    باران می بارد
    تا آنجا که چشمه ای از هجوم بی امانش به خروش آید.
    تا آنجا که رودی جاری شود.
    و نگاهم میگرید تا آنجا که جام وجودم سرشار از حضورتو شود
    و دل کوچکم به سوی تو روان گردد.
    من چو چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور
    خروشان شده از بارش اشکها
    در آستانه دریای تو تسلیم بودن توام.
    حس حضور اشکها درلطافت احساس عشق توست.
    تو ای محبوب من .
    در پناه کدام ابری
    در پشت کدام اندوه
    که باهزاران بار باریدن این ابرها و گریستن این چشمها بازهم ترا نمیابم.
    تو نوید سبزبهاری.
    شکوه شکوفایی زمین مرده.
    امشب در قطره قطره این باران بوی تو را احساس میکنم.
    و در بارش نگاهم عطر حضورت را.
    من امشب لبریز از رهایی به زیر باران نشسته ام
    تا در هر قطره آن ن.ازش دستان ترا بر وجودم احساس کنم .
    تا بفهمم که آغ.ش گرم اخلاص و یک رنگی
    تنها پناه دل " انسانهای تنهایی" است
    که بودن ترا احساس می کنند.
    من امشب طراوت زیستنی دوباره را دارم. ..

    javahermarket

    چشمانم را میبندم تا دیگر چیزی نبینم ......

    و من که در تمام عمر کوتاهم
    جز ماندن تجربه ای ندارم
    خود را برای سفری همیشگی
    آماده میکنم که برایمان ارمغان بودنی جانبخش است.
    گویی که حال دارم زندگی را زندگی میکنم و جامه عشق رابر تنش میکنم.
    مشتاقانه چشم انتظار آمدنی ام که همه چیزم در آمدن آن معنی میشود
    ونشانی است از عاشقی که همیشه به داشتنش عشق مي ورزد.
    من آنچه را که دلم نشان دهد مینویسم
    "براي تو"
    چرا که به تو ایمان دارم و میدانم که
    برای تو به مانند من زندگی در لذت های کوچک معنی نمیشود .
    گاه به بلندای عمق نگاهت حسرت میخورم
    گاه به وسعت قلب عاشقت بر من اقتدا ميكنم
    ديگر تحمل سخت شده است
    اينهمه هاي سخت زندگي را
    گذر دادن صبوري ميخواهد و من بي تاب توام..
    چشمانم را میبندم تا دیگر چیزی نبینم
    اما آرام نمیگیرم.
    به تو باز ميگردم
    تا در گوشم نجوای مهربانی را بخواني .
    كه بر من حديث ايستادگي را بچشاني
    تا كه تلخ لحظه ها را با خنده ات
    شيرين سازي
    كه همه بودنت در سعادت زندگی من است.
    اي تويي كه همه چیزش منم و من همه تو
    به داشته مان مي بالم
    طراوت باران بر دل عاشق ما
    مبارك...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:طراوت,مهربان,بی تاب,سعادت,نجوا,حدیث,عاشق,زندگی,ایمان,ارمغان,اقتدا,نشانی,
  • كمي از عشق را به آسمان آويختم

    وقتي كه ميرسم
    پيشتر تو رسيده اي
    با گيلاس خنده هايت موقرانه
    با شيار صورتت مهربانانه
    با تمام دلتنگيهايت غمگينانه
    با تمام شكسته هايت
    دوستم ميداري
    دوستت ميدارم..
    ربط ميدهي مرا
    تا به انتها به نفسهايت
    تا كه در برت جان گيرم
    تا كه در ميان حلقه دستهايم
    فشرده شوي
    تا كه مرا دفن كني
    لابلاي لبهايت گرم گرم
    ميل اين روزهاي آسمان باران دارد در سراشيب ابر
    تا كه نماسد به روزگار قصه تلخ
    آرام آرام بر كش بر من
    تمام گرم بازواني را
    كه رو به تاريكي مردمان
    نهراسيد و ايستاد
    از فرط سخت نداشته ها
    اينجا سنگ هم بند نميشود
    كمي از عشق را به آسمان آويختم
    تا كه بر لوح خيالت سپيدي نقش زند
    تا به جايي كه تويي
    من روبه راه توام
    لرزان از زير اين برودت سرما
    تا به نهايت ايستادگي هر جدايي
    خود را به عشق تو ميرسانم اين روزها
    تو در گستردگي اين همه حادثه ايستاده اي
    كمي بيشتر بمان
    كنار قدمهاي تو
    جاي من خاليست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:عشق,لرزان,سپید,حادثه,سرما,جدایی,قصه ,تلخ,سراشیب,غمگین,شکسته,مهربان,صداقت,گستردگی,
  • اين تپيدنها از آن توست

    تو را
    آخرين آخرين ها
    با تكه هاي اين همه زيباييها
    دلگيرو دور
    به هر سمتي كه خواهي روانه ميسازم
    به هر كجا كه مي خواهي بكوب
    من تكه تكه هايت را نگه خواهم داشت
    درد كوبيدنهايت
    را فراموش نخواهم كرد
    نگاهم ميان تو ميپيچد
    اگر برگشتي
    اگر ديدمت
    كنار دلم
    بمان
    و نفس بكش
    اين طپيدنها از آن توست
    تلخ روزگار سخت را اگر تاب دارم
    تنها براي لمس توست....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:تپیدن,تاب,لمس,بدن,نفس,اخرین,زیبا,دلگیر,روزگار,سخت,کوبیدن,,
  • لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح
    هي باريد بر پنجره
    و مرا بيدار نگاه داشت
    توهم بيدار بودي
    تنها در بستر بيماريت به چه فكر ميكردي؟
    ترنم ملايم لالاييم را بر خود شنيدي؟
    سرشار از رهاييست
    سرشار از بوسه هايي كه درد هايت را به يغما ميبرد
    خدا را ميبويي
    او كه در رنگ پريدگي اين روزها بيشتر بر قلبمان ميخندد
    باز هم حس ميشود
    و كساني كه در تردد آمد و رفت اين ايام كنار ما ميمانند
    سلامي ميدهند
    و حالي ميجويند....
    نميتوانم بخوابم
    نميتوانم بي تو بخوابم
    فضاي اطاق را بوي عطر مادرم پر كرده است
    به خوابي شيرين رفته است
    تمام دلهره هايم را
    كنار آرام بي قرار اين شبها نفس ميكشم
    من
    اين چشمها را به ياد تو بوسيده ام
    اين باران امشب با دل من همراه است
    خوب من اندكي بخواب
    من بيدارم دربرت...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:سرشار,عطر,مادر,نفس,امشب,اندک,خواب,درد,پریدگی,فضا,اتاق,دلنوشته زیبا,بیمار,صبح,پنجره,یغما,
  • ابر متراكم چشمانم را

    ابر متراكم چشمانم را
    اين خفته در جان را
    اين تمام ساليان پنهاني را
    بي هيچ دلواپسي
    بي هيچ شكي
    در برابر كسي نشاندم و باريدم
    كه عشق را ميفهمد
    درد را
    زخم را..
    مرهمم صدايش هست
    خنده هايش
    رها گفتنش..
    توان روحيم را مضاف ميكند
    پنجره ها را به رويم ميگشايد
    و سرود سبز ايمان را بر حنجره خسته ام جاري ميسازد
    اه اي لطيف نوازش
    اينجا دلي چشم به راه توست
    برخيز
    بهتر شو
    پا گير
    و اينگونه بر رگهايمان خون حيات را جاري ساز
    دلم براي تو مهربانم
    تنگ است..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مهربان,تنگ,دل,حیات,حنجره,مضاف,عشق,اشک,خنده,وسواس,پنهان,خفته,لطیف,,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا