یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

گلایه مجنون از خدا

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

خالی از جام الستش کرده بود

گفت یارب از چه خارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو لیلای تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:لیلا,مجنون,دیوانه,عشق,صلیب,عشق,سال,پیدا,پنهان,
  • عشق

    در پاسخ به (اونی که...)


    هروقت دل کسی رو شکستی

    روی دیوار میخی بکوب

    تا ببینی چقدر دل شکستی

    هروقت دلشان را به دست اوردی

    میخی را از روی دیوار بکن

    تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

    اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

    دوست عزیز من هنوز شما رو نشناختم و نمی دانم منظورت از این حرف ها

    چیست؟ من رفیق بازی نکردم من عاشق شوهرم هستم و به خواسته او

    این وبلاگ را درست کرده ام و به نظر دوستان پاسخ میدهم .حصار کردن دل

    عاقلانه نیست و زدن حرف هایی که سال ها در مخروبه دلم پنهان بود!!!!!!

    حالا ابراز کردن احساس درونی من چه ربطی به ازدواج کردن یا نکردن من

    دارد؟؟؟ از کدام نقاب حرف میزنید منی که سالها بدون نقاب بودم و شناخته

    نشدم الان با نقاب تردید و تهمت شما باید محاکمه شوم؟؟زندگی بازی

    های زیادی با من کرد که هیچ کس را یارای شنیدنش نیست چه رسد به

    درک

    آن.....

    خیلی دوست داشتم با صراحت خودتان را معرفی میکردید تا میشناختم

    کسی را که عطر نارنج را دوست ندارد و مرا از بو کردن آن محروم می

    کند !! دوستم ندارد اما خود را دشمن نیز نمی شمارد

    من سال ها وجودم انقباضی دردناک بود زیاد نیست که لطافت باران را حس

    میکنم بی رحمی نکن و انبساط خاطرم را بر هم نزن..........

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:دوست,عزیز,دیوار,میخ,دل,حرف,رفیق,حصار,پنهان,شوهر,عاشقشکست,قلب,
  • دلنوشته حسین پناهی

    [-] اندازه متن [+]
     

    از شوق به هوا

    به ساعت نگاه میکنم

    حدود سه نصف شب است

    چشم میبندم که مبادا چشمانت را

    از یاد برده باشم

    و طبق عادت کنار پنجره میروم

    سوسوی چند چراغ مهربان

    و سایه کشدار شبگردان خمیده

    و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

    و صدای هیجان انگیز چند سگ

    و بانگ آسمانی چند خروس

    از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

    و خوشحال که هنوز

    معمای سبز رودخانه از دور

    برایم حل نشده است

    آری از شوق به هوا میپرم

    و خوب میدانم

    سال هاست که مرده ام ...

    صـدای پای تو که می روی

    صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

    دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !

    ...

    به خوابی هزار ساله نیازمندم

    تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

    و عادت حمل درای کهنه ی دل را

    از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

    دیگر هیچ خدایی

    از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

    و آسمان غبارآلود این دشت را

    طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد

    دم به کله میکوبد و

    شقیقه اش دو شقه میشود

    بی آنکه بداند

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق.....


    صفر را بستند

    تا ما به بیرون زنگ نزنیم

    از شما چه پنهان

    ما از درون زنگ زدیم!

    شناسنامه

    من حسینم

    پناهی ام

    من حسینم , پناهی ام

    خودمو می بینم

    ...خودمو می شنفم

    تا هستم جهان ارثیه بابامه.

    سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

    وقتی هم نبودم مال شما.

    اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

    با من بگو یا بذار باهات بگم

    سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

    ها؟!

    پیست!!

    میزی برای کار

    کاری برای تخت

    تختی برای خواب

    خوابی برای جان

    جانی برای مرگ

    مرگی برای یاد

    یادی برای سنگ

    این بود زندگی....

    شب در چشمان من است

    به سیاهی چشمهایم نگاه کن

    روز در چشمان من است

    به سفیدی چشمهایم نگاه کن

    شب و روز در چشمان من است

    به چشمهای من نگاه کن

    چشم اگر فرو بندم

    جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

    کهکشان ها، کو زمینم؟!

    زمین، کو وطنم؟!

    وطن، کو خانه ام؟!

    خانه، کو مادرم؟!

    مادر، کو کبوترانم؟!

    ...معنای این همه سکوت چیست؟

    من گم شده ام در تو... یا تو گم شده ای در من... ای زمان؟!

    ... کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم ...

    کـــاش !

    دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند

    گریزی نیست

    اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

    باید سر به بیابانها گذاشت!

    در

    سلام ،

    خداحافظ !

    چیزی تازه اگر یافتید

    بر این دو اضافه کنید

    تا بل

    بازشود این در گم شده بر دیوار...

    سالهاست که مرده ام

    بی تو

    نه بوی خاک نجاتم داد،

    نه شمارش ستاره ها تسکینم...

    چرا صدایم کردی ؟

    چرا ؟

    بــی شــــکـــــ . . .

    جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

    چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

    جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

    بهزیستی نوشته بود:

    شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد

    شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد

    پدر یک گاو خرید

    و من بزرگ شدم

    اما هیچکس حقیقت من را نشناخت

    جز معلم ریاضی عزیز ام

    که همیشه می گفت

    گوساله, بتمرگ

    لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

    ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

    و اما تو! ای مادر!

    ای مادر!

    هوا

    همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد

    و هنگامی تو می خندی

    صاف تر می شود...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:حسین,پناهی,دلنوشته,زیبا,مادر,شوق,عکس,ساعت,نگاه,خوشحال,اسمان,کودک,درون,پنهان,عقرب,
  • با یاد تو

    خدایا بزرگ و توانا تویی

    رحیم و، رئوفی و یکتا تویی

    پر از مهری و بخشش و مغفرت

    که ما قطره هستیم و دریا تویی

    گناهان ، پنهان نباشد زتو

    چو داننده غیب و پیدا تویی

    برای همه بی کسان،ای خدا

    پناه و نگهبان و ماءوا تویی

    دلم گیرد آرام با یاد تو

    دلارام هر پیر و برنا تویی

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:دلارام,غیب,خدا,نگهبان,پنهان,بخشش,مغفرت,رحیم,یکتا,پنهان,قطره,گناهان,خدایا,توانا,
  • مــــن و یــــــــاد تـــــو

    بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت

    بسـاط گـــل بـه لـب دارم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟

    تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

    سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

    خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

    چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

    بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

    چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

    چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:مــــن و یــــــــاد تـــــو,غرور,دلنوشته,عاشقانه,شکوه,لبخند,پنهان,رویایی,لب,بساط,
  • در .... که نامش دوست داشتن است .

    پنهان کن در آغوشت مرا

    مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن

    آن سوی تاریکی

    بر پهنه ی زندگی

    آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و

    باران سرود آفتاب را تکرار می کند...

    راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید

    و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد

    لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را

    در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید

    و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد

    پنهان کن مرا

    در آغوشی که نامش دوست داشتن است .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:مهتاب,اغوش,پنهان,فریاد,زمزمه,شکوفه,,
  • اين دل...

    اين دل
    جز بر تو عاشق نشد
    كليد اين دل
    در دستان تو بود
    پيشتر ها
    بازش كردي
    باهمان نوشته ها
    كلامها
    حرفها
    ...
    اين دل
    رنجهايي دارد اما
    در عشق
    يكه تاز است
    مهرتو را دارد
    و تو را هزاران بار بيشتر از اتفاق تو
    كشف كرده است
    اين آغ.ش جز تو هيچ چيزي را در بر نميگيرد..
    به گوشه هاي من كه ميرسي
    با تامل قدم بردار
    تو با چراغي از مهر
    با ب.سه اي از عشق
    و با دستي كه هميشه محكم ميماند
    درها را ميگشايي
    تو پنهان درون مرا در ميابي
    من
    تمام اين خالي را براي تو نگه داشته ام
    ساليان بسياري بايد
    تا كه بر دروديوارش بياويزيم تمام عكسهاي مشترك
    خاطراتمان را
    بودنمان را
    ...
    به يكه بودنت شك نكن
    تو اسير قلب من شدي
    و
    من رهاي آغ.ش تو...

    javahermarket

    چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم

    و تو ای عشق
    تو مخاطب اين روزهاي من
    میدانی که چرا من درتبلور اشکهایم خیره می شوم.
    چرا خود را در بطن تاریکی پنهان میکنم.
    چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم.
    تو میدانی که چرا هماره بر راههای سفید برفی قدم بر میدارم.
    و تو میدانی که من
    همه چیزم را
    در تبلور آشنای نگاهت دادم
    تا اندکی در میان اینهمه سیاهی به پرواز پرندگانی که در آسمان جانت جشن میگیرند
    بنگرم.
    من همه را تنها به خاطر آرامش چشمان تو میخواهم.
    طاقت دیدن داغ اشک را در چشمانت ندارم.
    طاقت شنیدن ناله هایت را در شبهای تار.
    طاقت دردهايت را ندارم.
    مرا ببخش که چنین خالی برایت ماندم.
    خالی از همه آنچه بدان نيازمندي..
    تنها خودیم که در مقابل دریای عمیق وجود تو نیازمند پر شدن است.
    پس مرا دریاب
    تا چوساحلی
    به دریای وجودت بوسه زنم.
    ای عشق من .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عشق,بوسه,عمیق,نیازمند,تنها,بنگر,اشک,پرنده,تبلور,سکوت,تاریکی,پنهان,,
  • سكوتهاي مٌسري

    نميدانم
    جز اينكه من همه خواهشم تويي
    شاديم تويي
    مهر كلامت جاريست
    گرم گرم
    اما هزاران قند هم كه حل كني
    جان حرفهاي تو تلخ است
    دلتنگ كدام خاطره اي؟
    به راه كدام آمدني نشسته اي؟
    كه هر بار مرا به كلامي ميتكاني؟
    مگر قلب من كفاف تو را نميدهد؟
    ميترسم
    سكوتهايت مسري باشند.
    به تمام وقتهاي بودنت
    ميترسم
    كه با هر بار خط انگشت من بر غبار گذشته ات
    بروي و تا مدتها كنار تنهاييت ساكت بنشيني
    تمام آغوشم را آورده ام و بوسه هايم را
    باورشان نداري؟
    وقتي به خانمان رفتيم
    صندوقچه ات را بياور
    بگذار در همان اطاقي كه گفتي
    هيچ محرمي ندارد
    من اما
    دست خالي مي آيم
    ميخواهم روي طاقچه اينبار همه چيز را نگه دارم
    از هر چه قفل است بيزارم
    از هرچه پنهاني كه درد دارد
    تمام زواياي اين گذشته
    هزاران تو در توي صندوقچه هاييست
    كه بوي كهنگيش آزارم ميدهد
    من بر طاق چيدمانمان
    آفتاب را ميگذارم
    و تنگي آب
    روشنايي و مهر
    قرآن و حديث دو حلقه
    به خلوتم تو هميشه راه داري
    آخر تو محرمتر از جاني
    مينشانمت و برايت از شبهايي ميگويم
    كه اگر مهتاب ندارد
    كه اگر ستاره ندارد
    اما عاشقانه مي ماند

    javahermarket

    ابر متراكم چشمانم را

    ابر متراكم چشمانم را
    اين خفته در جان را
    اين تمام ساليان پنهاني را
    بي هيچ دلواپسي
    بي هيچ شكي
    در برابر كسي نشاندم و باريدم
    كه عشق را ميفهمد
    درد را
    زخم را..
    مرهمم صدايش هست
    خنده هايش
    رها گفتنش..
    توان روحيم را مضاف ميكند
    پنجره ها را به رويم ميگشايد
    و سرود سبز ايمان را بر حنجره خسته ام جاري ميسازد
    اه اي لطيف نوازش
    اينجا دلي چشم به راه توست
    برخيز
    بهتر شو
    پا گير
    و اينگونه بر رگهايمان خون حيات را جاري ساز
    دلم براي تو مهربانم
    تنگ است..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مهربان,تنگ,دل,حیات,حنجره,مضاف,عشق,اشک,خنده,وسواس,پنهان,خفته,لطیف,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    گلایه مجنون از خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا