یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

معادلات ریاضی پاسخ نمیدهد....!!!

در این زمانۀ بی اعتبار
که بزرگی را به متر مربع حساب میکنند
و ملاک زیبایی
نگاههای هر چه عمیقتر است

وقتی لبهای به خنده باز نشده هنوز
پای جرعه ای شراب
به لرزۀ بغض می رقصند
در این هنگامۀ دروغهای راست برای بقا !
در آن پیچ و تاب های زمان گمشده در خویش
و در پس تیک تاک ساعتی که میلش به خواب ، بیشتر از گذشتن است

من گاهی عمیق عمیق فکر میکنم
کاش در عهد دایناسورها می زیستم
و دلیل این همه ... را
نا برابری توجیه میکرد
... و معادلات ریاضی پاسخ نمی داد بی وزنی این همه ناعاشقانه ها را

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:ساعت,ریاضی,معادله,ساعت,لب,خنده,عمیق,جرعه,شراب,
  • چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم

    و تو ای عشق
    تو مخاطب اين روزهاي من
    میدانی که چرا من درتبلور اشکهایم خیره می شوم.
    چرا خود را در بطن تاریکی پنهان میکنم.
    چراهمه حرفهایم را در سکوت جاري میسازم.
    تو میدانی که چرا هماره بر راههای سفید برفی قدم بر میدارم.
    و تو میدانی که من
    همه چیزم را
    در تبلور آشنای نگاهت دادم
    تا اندکی در میان اینهمه سیاهی به پرواز پرندگانی که در آسمان جانت جشن میگیرند
    بنگرم.
    من همه را تنها به خاطر آرامش چشمان تو میخواهم.
    طاقت دیدن داغ اشک را در چشمانت ندارم.
    طاقت شنیدن ناله هایت را در شبهای تار.
    طاقت دردهايت را ندارم.
    مرا ببخش که چنین خالی برایت ماندم.
    خالی از همه آنچه بدان نيازمندي..
    تنها خودیم که در مقابل دریای عمیق وجود تو نیازمند پر شدن است.
    پس مرا دریاب
    تا چوساحلی
    به دریای وجودت بوسه زنم.
    ای عشق من .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عشق,بوسه,عمیق,نیازمند,تنها,بنگر,اشک,پرنده,تبلور,سکوت,تاریکی,پنهان,,
  • سخن مرا بشنو...

    ای تندر خیال،ای باد وحشی غرب ،ای دم سرد خزان،ای وجود نامرئی که برگهای مرده ،از برابر تو همچون ارواح از مقابل جادوگران میگریزند، تو که دانه های بالدار درختان را بردوش خود مینشانی وبه خوابگاه تاریک زمستانی آنان میبری ،سخن مرا بشنو ...
    تو که در مسیرت ابرها چون برگهای نیم مرده روی زمین ،ازشاخه های در هم آمیخته آسمان ودریا فرو میریزند وبا خود باران ورگبار به ارمغان می آورند...سخن مرا بشنو.
    اگر من برگی خشک بودم ومیتوانستم بر بال تو نشینم و از زمین برخیزم ،
    اگر ابری تند گذر بودم ومیتوانستم همراه تو بگریزم ،
    اگر موج دریا بودم و میتوانستم با دست تو به پیچ وتاب درآیم وبا نیروی تو ،ای سرکش نا مغلوب شدنی ،شریک شوم،
    اگر لا اقل میتوانستم بدوران کودکی بازگشت کنم وچون آن روزگاران شیرین که در نظرم پیشی گرفتن از سرعت سیر آسمانی توکاری بس ساده وناچیز بود،شریک ولگردی تو در آسمان گردم ،
    در آنصورت دیگر احتیاج بدان نداشتم که چنین با زندگی ستیزه کنم وبرای نجات خود ازچنگ نومیدی وغم ،دست بدامان تو زنم .
    اما اکنون،از تو تقاضا دارم که مرا چون موج دریا،چون پاره ابری سبک ،چون برگی خشک با خود برگیری وهمراه ببری ،
    زیرا دیرگاهی است که در خارستان زندگی افتاده ام واز زخمهای تنم خون میچکد!ای باد غرب،بار سنگین ایام پشت کسی را زیر خود تا کرده که خود همچون تو سرکش وتندومغرور است.
    همچنانکه با وزش خود جنگل خاموش را ارغنون وار بناله در می آوری ،مرا نیز ارغنون خود کن ،چه باک اگر من نیز دراین راه چون درختان جنگل برگ وبار خویش را ازکف بدهم؟
    مرا ارغنون خود کن تا با دست توانای تو ،از دل من وجنگل ،نوای عمیق خزانی که با همه افسردگی خود دلپذیر است برخیزد.
    ای روح سرسخت وخشمگین ،ای باد سرکش،بیا وروح من شو،بیا وخود من شو!

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    معادلات ریاضی پاسخ نمیدهد....!!!

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا