یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

خاطره

روزها از پی هم می آیند و میروند ،ولی ای آخرین رویای عشق ،هیچ چیز ترا از یاد من بیرون نمیبرد !

هرگز چهره تو از برابر دیدگان من برکنار نرفته است ،زیرا از آن هنگام که دیگر ترا در روی زمین ندیدم ، آسمانی تر از همیشه در آسمانت یافتم .آنروز تو چون پرنده ای سبکروح بر بالهای نسیم سحر نشسنی و بسوی بالا شتافتی ولی شاید ندانی که از آن پس حتی یک لحظه دلم بی یادتو نتپیده است .

دلبر من ، خورشید با همه درخشندگی و جلالش در پایان هرروز ناپدید میشود و جای خویش را به تاریکی شب میسپارد ، ولی آفتاب عشق تو جاودانه در آسمان دل من میدرخشد و جان میبخشد .این روزی است که شبی بدنبال ندارد .

در هر صدا که بگوشم میرسد جز داستان تو نمیشنوم . به هرجا که نظر میکنم جز چهره تو نمیبینم . در دل هیچ ستاره ای بجز ماه روی تورا نمیبینم و در چشمک اختران جز نشان چشمان تو نمی یابم .

دلدارمن ،من هنوز دور از تو نفس میکشم و سالهای عمر را بیاد تو میگذرانم ،بیاد آخرین رویای عشق که هیچ چیز آن را از خاطر من محو نمیکند .

(لامارتین )

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:دلدار,لامارتین,نفس,داستان,چشمک,نفس,عمر,سبکروح,تاریک,عشق,شاید,جاودانه,درخشنده,پرنده,,
  • دنیا کوچکتر از آن است

    دنیا کوچکتر از آن است

    که گم شده ای را در آن یافته باشی

    هیچ کس اینجا گم نمی شود

    آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

    چمدانشان را می بندند

    و ناپدید می شوند

    یکی درمه

    یکی در غبار

    یکی در باران

    یکی در باد

    و بی رحم ترینشان در برف

    آنچه به جا می ماند

    رد پائی است

    و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

    مثل نسیم سحر

    پرده های اتاقت را

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:پرده,اتاق,سحر,نسیم,بی رحم,غبار,ناپدید,باران,چمدان,خونسرد,
  • مگذار که عشق عادت شود

    مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

    مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

    عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،

    پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته،خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

    تازگی، ذات عشق است

    و طراوت، بافت عشق.

    چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

    عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

    جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.

    می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.

    اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.

    احتیاط باید کرد.

    همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم،

    عشق نیز.

    بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...

    (نادر ابراهیمی ، یک عاشقانه آرام )

    javahermarket

    عشق - دوست داشتن

    .دوست داشتن از عشق برتر است ...

    عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی « فهمیدن » و « اندیشیدن » نیست...
    اما دوست داشتن، در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن
    را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

    عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های
    دلخواه را در « دوست » می بیند و می یابد.

    عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

    عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

    عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

    عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و...
    دوست داشتن لطیف است و نرم در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.

    عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر.

    از عشق هر چه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم
    و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر.

    عشق هر چه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

    عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند
    و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد.

    عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.

    عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است
    و
    دوست داشتن « همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن » است

    از کتاب کویر
    دکتر علی شریعتی

    javahermarket

    دکتر شریعتی

    دسته اول
    آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
    عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

    دسته دوم
    آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
    مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

    دسته سوم
    آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
    آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

    دسته چهارم
    آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
    شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

    (دکتر شریعتی )

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:دکتر شریعتی,درک,اهسته,اختیار,سلب,سکوت,شگوه,قدرت,شخصیت,دسته,اول ,دوم,چهارم,
  • یک ماجرای عجیب

    یک ماجرای عجیب
    مرد همراه با دوستش وارد رستورانی در استرالیا شد و غذای مورد علاقه اش را سفارش داد . او لباسی اسپرت بر تن داشت وبا دوستش مشغول خنده وگفت وگو بود . گارسون چند باری طرف میز او رفت تا پذیرایی را کامل کند .بالاخره غذا خوردن آنها به پایان رسید ومرد صورت حساب را با پول نقد پرداخت کرد .دقایقی بعد از رفتن آنها گارسون برای تمیز کردن میز به طرف آن رفت .کیف سیاه مرد جا مانده بود .
    گارسون کیف را برداشت و نزد مدیر رستوران برد . مدیر با دیدن آن کیف گفت :«آن را در گوشه ای بگذار .قطعاً مرد برای بردنش می آید .» اما وقتی شب شد و مدیر تصمیم به بستن رستوران داشت ، متوجه شد که کیف هنوز آنجاست . مدیر به سمت کیف رفت و از اینکه صاحبش متوجه گم شدن آن نشده متعجب شد . در کیف را باز کرد و بر جا میخکوب شد .درون کیف پر از بسته های اسکناس بود .
    مدیر بلافاصله با ادارهء پلیس تماس گرفت . ساعتی بعد معلوم شد کیف حاوی یک میلیون دلار پول نقد است . هیچ گزارشی مبنی بر سرقت از بانک یا جای دیگر به این مقدار به پلیس اعلام نشده بود .بنا براین آن پول نمیتوانست دزدی باشد . مأمورین برای یافتن صاحب کیف اعلامیه ای منتشر کردند وصاحب رستوران هم چند آگهی به در و دیوار رستوران چسباند .اما صاحب کیف هرگز برنگشت !

    javahermarket

    دل نوشته دکتر شریعتی

    ای که تو آن من دیگرمی
    ای تو که آن توی دیگرتم
    زاد سفر برگیر و قدم در راه نِه
    که من در پایان راه
    بی صبرانه منتظر رسیدن توام
    (دکتر علی شریعتی)

    ***********************************
    اما اگر آنها نام‌ خویش‌ را به‌ نان‌ فروختند ، من‌ بر آب‌ دادم‌ و پیش‌تر از خضر و پیشتازتر از اسکندر رسیدم‌
    و اگر آنها لذت‌ بردند من‌ غم‌ آوردم‌
    و اگر آنها پول‌ پرست‌ شدند من‌ بت‌ پرست‌ شدم‌
    و اگر آنها همچون‌ عنصری‌ زرآلات‌ خوان‌ گستردند و از نقره‌ دیگدان‌ زدند، من‌ همچون‌ مولوی‌ در «آفتاب‌» شکفتم‌ و در خورشید سوختم‌ و سفره‌ از دل‌ گستردم‌ و مائده‌ از درد نهادم‌ و شراب‌ از خون‌ سرکشیدم‌؛
    اگر آنها مرد ابلاغ‌ شدند من‌ مرد داغ‌ شدم‌
    و اگر آنها دل‌ به‌ زندگانی‌ بستند من‌ دل‌ به‌ زندگی‌ بستم‌
    (دکتر شریعتی)
    **************************************************************
    مرا دلی‌ می‌ستاید که‌ جهان‌ و هرچه‌ دارد برایش‌ خاکروبه‌ دانی‌ زشت‌ و عفن‌ است‌ و مگسانی‌ بر آن‌ انبوه‌، دلی‌ که‌ جز زیبایی‌ و جز ایمان‌ و جز دوست‌ داشتنی‌ نه‌ از جنس‌ این‌ دنیا در آن‌ راه‌ ندارد دلی‌ که‌ از غرور خدا را نیز به‌ اصرار من‌ می‌ستاید!

    (دکتر شریعتی)

    javahermarket

    دلنوشته

    می گویند هر سلامی سرآغاز یک پایان است و هر پایانی سرآغاز یک خداحافظی دردناک ... اما به ناچار و از روی ادب باز
    این واژه تلخ را بیان می کنم .... سلام زندگی .. سلام ای دلتنگی عزیز ... سلام ای بهار خزان شده .. سلام ای ثانیه های برباد رفته ... سلام غربت غریب .... سلام ای رفیق دلتنگی هایم ... همدم بی کسیم ... سلام مهربان ترین مهربانان .. سلام فرشته مهربون من .. سلام دوست خوب من .... سلام !
    دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... برای از تو نوشتن واژه ها را کم آورده ام .. دل کوچکم بهانه های تو را دارد ...
    این روزها عجیب دلتنگ تو هستم ... چقدر پشت دیوار کبود احساس نشستم تا شاید صدای آشنایی مرا بخواند .. چقدر در جاده های خلوت حسرت پرسه زدم تا شاید نشانی از تو بیابم .. چقدر در کوچه پس کوچه هایی غریب وجودم راه رفتم تا شاید اثری از تو بیابم ... چقدر فانوس نگاهم را به جاده های دراز آویخته ام و با نگاهی منتظر به امید تماشایت نشستم ..... کجایی دلتنگی عزیزم ... کجایی رفیق تنهایی هایم ... چقدر از من دور شده ای .. کدام نگاه تو را آنچنان محصور خود کرده که دیگر از دل خسته من یادی نمی کنی ... جادوی کدام کلام تو را از من اینچنین دور کرده است .... کدام عاشقی عاشق مهربانی تو شده است .چقدر این روزها دلتنگ توام .... چقدر دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... دیگر مرا به نام نمی خوانی ... دلم برای صدای پر مهرت گرم است .... رفیق دلتنگی هایم کاش انروز انقدر دلخوش چیز های بیهوده نبودم و به اشتباه اسم شخص دیگری را نمی بردم .چقدر مست و مدهوش بودم ... چقدر سرم شلوغ بود .. چقدر بی جواب ماندی ..... چقدر صدایم می کردی و صدایت را پاسخی ندادم .... یادت هست .. هر روز ... هر ساعت .. هر لحظه .. چقدر به نام خواندی مرا .. ولی افسوس !!!
    آه ادرس خانه ات را گم کرده ام ....... دوباره رفیق دلتنگی هایم شو .. دستهایم یخ زده است ...هر روز که از خواب بیدار می شوم منتظر صدای گرمت هستم .. آدرس جدیدت را به من بده ....

    (یک دوست گمنام )

    javahermarket

    خواندن فکر شما از پشت مانیتور

    سلام دوست جووووووووونای عززززززیزم .

    یه موضوع جالب از وبلاگ یکی از بچه های باحال پیدا کردم که امیدوارم بدش نیاد اینجا لینکشو بذارم.

    از این دوست خوبم تشکر میکنم وبه شما هم توصیه میکنم امتحان کنین .جالبه !


    http://www.fal.maghsad.com/

    *********************************************************


    کوتاه ترین داستان کوتاه جهان توسط ارنست همینگوی نوشته شده :

    For Sale: Baby Shoes, Never Worn

    برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده

    گفته میشود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.

    کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !

    The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door

    آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:کوتاه,داستان,برنده,مسابقه,ارنست,کوتاه,ترسناک,جالب,,
  • قطار که باشی

    مسافربری

    یا باری

    فرقی نمیکند

    قطار که باشی

    پایت را

    از ریلت نمی توانی درازتر کنی

    و هیچ ایستگاهی پذیرایت نیست

    قطار که باشی

    هر چه بزرگتر شوی

    بیشتر سوارت می شوند

    هرچه فریاد بزنی

    دست تکانت می دهند

    و البته

    شاید

    باعث خندیدن چند کودک هم بشوی

    پس من

    خوشبختم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:باعث,خندیدن,کودک,خوشبخت,قطار,ایستگاه,فروشگاه,فریاد,بزرگتر,,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا