یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

داستان واقعي

صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»

javahermarket

دلنوشته

می گویند هر سلامی سرآغاز یک پایان است و هر پایانی سرآغاز یک خداحافظی دردناک ... اما به ناچار و از روی ادب باز
این واژه تلخ را بیان می کنم .... سلام زندگی .. سلام ای دلتنگی عزیز ... سلام ای بهار خزان شده .. سلام ای ثانیه های برباد رفته ... سلام غربت غریب .... سلام ای رفیق دلتنگی هایم ... همدم بی کسیم ... سلام مهربان ترین مهربانان .. سلام فرشته مهربون من .. سلام دوست خوب من .... سلام !
دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... برای از تو نوشتن واژه ها را کم آورده ام .. دل کوچکم بهانه های تو را دارد ...
این روزها عجیب دلتنگ تو هستم ... چقدر پشت دیوار کبود احساس نشستم تا شاید صدای آشنایی مرا بخواند .. چقدر در جاده های خلوت حسرت پرسه زدم تا شاید نشانی از تو بیابم .. چقدر در کوچه پس کوچه هایی غریب وجودم راه رفتم تا شاید اثری از تو بیابم ... چقدر فانوس نگاهم را به جاده های دراز آویخته ام و با نگاهی منتظر به امید تماشایت نشستم ..... کجایی دلتنگی عزیزم ... کجایی رفیق تنهایی هایم ... چقدر از من دور شده ای .. کدام نگاه تو را آنچنان محصور خود کرده که دیگر از دل خسته من یادی نمی کنی ... جادوی کدام کلام تو را از من اینچنین دور کرده است .... کدام عاشقی عاشق مهربانی تو شده است .چقدر این روزها دلتنگ توام .... چقدر دلم برای از تو نوشتن تنگ است ای دلتنگی عزیز .... دیگر مرا به نام نمی خوانی ... دلم برای صدای پر مهرت گرم است .... رفیق دلتنگی هایم کاش انروز انقدر دلخوش چیز های بیهوده نبودم و به اشتباه اسم شخص دیگری را نمی بردم .چقدر مست و مدهوش بودم ... چقدر سرم شلوغ بود .. چقدر بی جواب ماندی ..... چقدر صدایم می کردی و صدایت را پاسخی ندادم .... یادت هست .. هر روز ... هر ساعت .. هر لحظه .. چقدر به نام خواندی مرا .. ولی افسوس !!!
آه ادرس خانه ات را گم کرده ام ....... دوباره رفیق دلتنگی هایم شو .. دستهایم یخ زده است ...هر روز که از خواب بیدار می شوم منتظر صدای گرمت هستم .. آدرس جدیدت را به من بده ....

(یک دوست گمنام )

javahermarket

دانستنیهای علمی ! (آخر خنده)

آیا میدانید چطور می‌شود چهار نفر زیر یک چتر بایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد

آیا میدانید آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی

آیا میدانید برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد

آیا میدانید چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد

آیا میدانید چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو ، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه

آیا میدانید چرا فیل از سوراخ سوزن رد نمی‌شه؟ برای اینكه ته دمش گره داره

آیا میدانید چرا دو دوتا می‌شود پنج تا؟ چون علم پیشرفت كرده

آیا میدانید چرا دود از دودكش بالا می‌رود؟ چون ظاهرا چاره دیگری ندارد

آیا میدانید چرا لكلک موقع خواب یک پایش را بالا می‌گیرد؟ چون اگر هر دو را بالا بگیرد ، می‌افتد

آیا میدانید اگر كسی قلبش ایستاده بود چه می‌كنید؟ برایش صندلی می‌گذاریم

آیا میدانید اگر سر پرگار گیج برود چه می‌كشد؟ بیضی

آیا میدانید اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید كه حركت می‌كند چیست؟ مورچه‌ای است كه شلوارلی پوشیده

آیا میدانید خط وسط قرص برای چیه؟ برای اینكه اگه با آب نرفت پایین با پیچ‌گوشتی بره



آیا میدانید چه طوری زیر دریایی رو غرق می‌کنن؟ یه غواص میره در می‌ زنه

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:ایا میدانید,نقطه,قلب,پرگار,قرص,دودکش,برق,قبض,پیچ گوشتی,جوک,طنز,خنده,اینترنت,ادرس,داندان,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    داستان واقعي

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا