یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

مظهر صبر

هوای چشمانم ابریست
بارانی نیست و این تشنه کویر
در حسرت قطره ای باران میماند
و چه سخت است درد حسرت...
دردی که تمام وجود به آن مبتلاست
چشم در حسرت باران ، تن در حسرت گرما
و دل در حسرت عشق...
و اما عشق...عشق که مظهر صبر است
عشق که به چشم باران داد
و به دست گرمی دستی که در آن فشرده شد
و عشق که در دل ماند ولی معشوق رفت...
حال یار با معرفت عشق ، غم است
غم که روزی به در بسته خورد و اکنون...
در ها همه ویران شده اند و راه باز است و جاده ای نیست...
غم در کنار عشق ، روی دل نشسته و این دل...
این دل از سنگینی عشق و غم به خود میپیچد و دم نمیزند
وای از روزی که دل کم آورد
ترکش باز میشود و دل تکه تکه میشود
هر تکه به سویی ، آه ای دل که رفیقان را جدا کردی و حال
فقط کینه به روی توست و سنگینی آن ، از هزاران غم بیشتر است
دل هم حسرت میخورد ، حسرت عشق
اما خوب که نگاه کند ، او را خواهد یافت
عشق روی کوچک ترین تکه نشسته
و در آغ وش غم میگرید

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:کوچک ترین,اغوش,گرم,اکنون,جاده,غم,سنگین,معشوق,جاده,حسرت,عشق,مبتلا,گرم,تشنه,کویر,ابری,غم,دل,,
  • در هوای تــــو

    آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست

    با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست

    امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است

    چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

    اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود

    آینه ی تمام نمای حبیب نیست

    فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار

    صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست

    سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند

    در آستان عشق فراز و نشیب نیست

    آن برق را که می گذرد سرخوش از افق

    پروای آشیانه ی این عندلیب نیست

    javahermarket

    شکرشکن

    من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي

    و بجز مهري هات بر سر هيچ عهد نپايي

    اين همه آدم خو شتيپ و موفق سر راهت

    چه شد آخر به سرت زد که دل من بربايي؟

    دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم

    واقعا خام شدم، فارغ از اين چون و چرايي

    اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه

    خب! گرفتم پي بدهاي زمانه؛ نه! خدايي...

    اين نصيحت که نمودي، ز کجاي تو در آمد؟

    تو کجايي که ببيني منِ بدبخت! کجايي؟!

    مرد آن است که از دام تاهل بگريزد

    که تاهل همه بند است و تجرد، چو رهايي

    آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان

    که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدايي

    من ندانم به چه نحوي بدهم مهريه ات را

    شايد آخر بروم در پي دزدي و گدايي

    فقر و درويشي و انگشت نمايي و ملامت

    همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدايي

    خلق گويند: (برو یک زن ديگر بسِتان ) نه!

    زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتايي


    "شکرشکن"

    javahermarket

    قیامت

    بعضی از افراد توفیقاتی نصیب شان می شود که خودشان عظمت آن موفقیت را درک نمی کنند. این سعادتی که نصیب شما شده که اسمتان در دفتر صدیقه کبری ثبت بشود، قابل بیان و درک نیست. بعضی مطالب را هم، می شود درک کرد و هم می شود بیان کرد؛ بعضی از مطالب است که قابل درک است اما بیان، قاصر است؛ بعضی از مطالب نه قابل درک و نه قابل وصف است. قضیه حضرت زهرا این است. حالا چه شده که شما به این توفیق رسیدید... یا در اثر لقمه ای است که پدرتان خورده و آن نطفه منعقد شده یا در اثر شیر مادرتان هست یا یک عملی انجام دادید که مزدش را خدا این قرار داده است.
    صدیقه کبری فاطمه زهرا کسی است که فصل الخطاب روز قیامت ، ورود او به محشر است و اینجاست که کـُمـِیت عقل لنگ است.
    اولاً: روز قیامت چه روزی است؟ روزی است که در قرآن 28 اسم برای آن روز است، یک اسمش روز قیامت است. اینجاست که عقل مبهوت است: که همه اولین و آخرین قیام می کنند برای رب العالمین.
    یک عمر خوانده اید: "إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ"، آن روز، روز رجوع به خداست. آن روزی است که میزان های قسط وضع می شود.
    عظمت قیامت به اندازه ای است که یک سوره در قرآن راجع به زلزله قیامت است. آن روز، همچو روزی است: " اى مردم از پروردگار خود پروا كنيد چرا كه زلزله رستاخيز امرى هولناك است . روزى كه آن را ببينيد، هر شيردهنده‏اى آن را كه شير مى‏دهد [از ترس] فرو مى‏گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏نهد و مردم را مست مى‏بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است ." این نص قرآن است، خدا به پیغمبر خاتم خطاب می کند: ای مردمان بپرهیزید خدا را، چرا كه زلزله رستاخيز امر عظیمی است. خدایی که تمام این کهشکانها ، آسمانها و زمین را می فرماید: " مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ " ، چیزی نیست ، ارزشی ندارد، اما به آن روز که می رسد: زلزله قیامت شیء ای است با عظمت. اگر خدای عظیم ، چیزی را عظیم بشمارد، باید درک کرد چه خبر است ؟ بعد توضیح داده است : علاقه مادر به فرزندش چقدر است؟ جانش را سپر می کند اما نص قرآن این است که آن روز هر شیر دهنده ای غافل می شود آن را كه شير مى‏دهد ، مادر فرزند را فراموش می کند . بعد خدا می فرماید: " و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏نهد " .
    روزی که همه این کوهها ، می شود مثل هوای منبث ، هوای منبث چیست ؟ شعاع آفتاب که می افتد بعد که نگاه کنی می بینید یک ذراتی در آن شعاع می گردد ، به تاریکی دیده نمی شوند، به آن روشنی دیده می شود. آن زلزله قیامت کوهها را مثل آن ذره های هوای منبث می کند، حالا بر سر من و تو چه می آید؟ این است که آن روز خدا به پیغمبر می فرماید: تو می بینی مردم مست اند، ولی مست نیستند، از شدت عذاب این چنین اند. همچو روزی شدت به جایی می رسد که همه می گویند: وانفسا ، همچو وقتی ، همچو هنگامه ای که این متن قرآن است آن هم حدیث صحیح است...: وقتی همه بیچاره می شوند ، اولین و آخرین همه درمانده می شوند آن وقت ملائکه می آیند با پرچمهای تسبیح، تکبیر ، تحمید . این تسبیح حضرت زهرا را بعد از نماز ترک نکنید ، این تسبیحات اکسیر احمر است، این هدیه خداست به فاطمه زهرا . بعد می آیند با پرچم های سبحان الله ، الحمدلله و لا الله الا الله و الله اکبر . چه جور وارد محشر می شود؟ منادی ندا می کند: یا اهل المحشر! ای اهل محشر! نکسوا رؤسکم ، همه سرتان را پایین کنید ، چشم ها را ببندید ، چه خبر است؟ تجئ فاطمة بنت محمد. بر ناقه ای سوار است که شرح ناقه اش داستان مفصلی دارد، در محملی می نشیند ظاهرها رحمة الله ، باطنها عفوالله ، ظاهر آن محمل رحمت پروردگار است ، باطن آن محمل عفو خداست . آن رحمت بی نهایت در ظاهر آن محمل است. همه اهل محشر سر به زیر، همه چشمها پوشیده ، بعد می آید کنار عرش خدا ، وقتی رسید... خاتمه محشر اینجاست ، حلال مشکل آن روز این کلمه است . بعد که رسید کنار عرش ، گفتنی نیست دیگر ، آنچه می شود گفت این است که دست می کند از زیر پرده ای که بر سرش است، یک پیراهن غرقه به خون در می آورد روی سرش می گذارد، بعد که این کار را کرد جبرئیل می آید می گوید: خدا به تو سلام می رساند ، می گوید: هر چی می خواهی بخواه. دیگر حد ندارد. اولین کلمه ای که می گوید: یا رب! شیعتی .

    javahermarket

    ای عـشـق، کـجا به من فتادی؟

    ای عـشـق، کـجا به من فتادی؟

    وی درد، به من چه رو نهادی؟

    ای هجر، به جان رسیدم از تو

    بـس زحـمت و دردسر که دادی

    از یــار خــودم جـدا فـکـنـدی

    آخــر تـو بـه مـن کـجـا فـتـادی؟

    هــرگــز نـکـنـم تـو را فـرامـوش

    ای آنــکــه مـرا هـمـیـشـه یـادی

    خـرم بـه غـم تو چون نباشم؟

    چون تو به غمم همیشه شادی

    تا چند خوری، دلا، غم جان؟

    بـا غـم هـمـه وقـت در جـهـادی

    بــگــذر ز ســر جـهـان، عـراقـی

    انــــگــــار نـــبـــودی و نـــزادی

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:عراقی,جهادی,جهان,غم,شادی,غم,فراموش,عشق,یاد,جدا,,
  • یک مژه خفتن

    دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
    وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
    تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
    من مست چنانم که شنفتن نتوانم
    شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
    گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
    با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
    گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
    دور از تو من سوخته در دامن شب ها
    چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
    فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
    چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
    ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
    دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:خفتن,یار,دلنوشته,زیبا,شب,چشم,سخن,باغ,پاییز,شکفتن,سایه,دیوار,مهتاب,نگاه,
  • خدایا شکرت که آدمم ...

    کاش آدم برفی بودم !!
    دل نداشتم و با خیال راحت زندگی می کردم
    بی مهر بی کینه بی عشق و بی هزار تا
    واژه ی قشنگ دیگه
    عقل نداشتم و می فهمیدم دنیای دیوونه های
    همیشه عاقل چه رنگیه
    دماغم از جنس هویج بود نارنجیه نارنجی و هیچ وقت
    وقتی گریه می کردم قرمزیش راز چشمام را لو نمی داد
    چشمام دو تا دکمه بود شایدم دو تا
    هسته ی آلبالو خشک دو تا بچه ی شیطون
    اونوقت دیگه عینک نداشتم
    وای نمی دونید زندگی رو بی عینک دیدن چه لذتی داره
    هم خوبی هاش قشنگتره و هم زشتی هاش سیاهتر
    سفید بودم سفید سفید رنگ مقدس ترین واژه ی خدا
    رنگ صداقت اونوقت هم دماغ هویجی ام
    بیشتر خودش و نشون می داد هم شال گردنی
    که هنوز عطر دستهای مادر بزرگ رو داشت
    لباس نداشتم این همه لباس ریا و خودبینی و غرور
    از تنم در اومده بود و من فقط لباس پاکی رو تنم کرده بودم
    نه مارک لباسم برام شخصیت می آورد
    و نه رنگین بودنش از بقیه جدام می کرد
    گوش نداشتم تا بدی ها رو بشنوم و زبون نداشتم
    تا باهاش دل بسوزونم و فریاد بکشم
    آدمها با مهربونی نگام می کردن چون یه بازیچه ی قشنگ بودم
    که یا بچه ها توی شادترین لحظه ی
    زندگیشون من رو متولد کرده بودن
    یا یه پدر مهربون بالاخره از سیاهی دود و دم این روزگار
    جدا شده بود و با دستهای خستش من رو ساخته بود
    تا خنده مهمون لبهای دختر یا پسر کوچولوش بشه
    و اینکه مرگ قشنگی داشتم
    خورشید با عشق به من می تابید و من قطره قطره
    با زندگی وداع می کردم و مطمئن بودم بعد از مرگم
    روزمرگی آدها شروع می شه و چه خوب که
    تجربه ی حیاتم روزهای خوش آدما بود نه تکرار هر روزشون
    اما خدایا شکرت که آدمم چون آدم برفی ها
    دستی ندارند که حرفاشون رو وقتی که تنهایی
    بهشون فشار می یاره یواش روی یه ورق سفید داد بزنن
    سپید باشید مثل دانه های رحمت خدا .

    javahermarket

    دردسر هاي دانشگاه

    دوران قبل از دانشگاه = حسرت 
    قبول شدن در دانشگاه = صعود
    كنكور = گذرگاه كاماندارا
    دوران دانشجويي = سالهاي دور از خانه
    خوابگاه دانشجويي = آپارتمان شماره13
    بي نصيبان از خوابگاه = اجاره نشين ها
    امتحان رياضي = كشتار بيوجرسي
    امتحان ميان ترم = زنگ خطر
    امتحان پايان ترم = آوار
    ليست نمرات دانشجويي = ديدنيها
    نمره امتحان = پرنده كوچك خوشبختي
    مسئولين دانشگاه = گرگها
    استادان = اين گروه خشن
    اشپزخانه = خانه عنكبوت
    رستوران دانشگاه = پايگاه جهنمي
    پاسخ مسئولين = شايد وقتي ديگر
    دانشجوي اخراجي = مردي كه به زانو در امد
    دانشجوي فارغ التحصيل = ديوانه از قفس پريد
    دانشجوي سال اولي = هالوي خوش شانس
    واحد گرفتن = جدال بر سرهيچ
    مدرك گرفتن = پرواز بر فراز آشيانه فاخته
    پاس كردن واحدها = آرزوهاي بزرگ
    مرگ استادها = جلادها هم ميميرند
    محوطه چمن دانشگاه =حريم مهرورزي
    استاد راهنما = مرد نامرئي
    كمك هزينه = بر باد رفته
    درخواست دانشجويان = بگذار زندگي كنم
    دانشجوي دانشگاه صنعتي = بينوايان
    برخورد استادان = زن بابا
    اتاق رئيس دانشگاه = كلبه وحشت
    شب امتحان = امشب اشكي ميريزم
    تقلب در امتحان = راز بقا
    يادگيري = قله قاف
    دانشجوي معترض = پسر شجاع
    دكتر بهداري = گله بان
    تربيت بدني1 = راكي
    تربيت بدني2 = راكي
    خاطرات استادها = اعترافات يك خلافكار
    انصراف = فرار از كولاك
    تصييح ورقه امتحان = انتقام
    نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
    شاگرد اول = مرد 6مبليون دلاري
    آرزوي دانشجويان = زلزله بزرگ
    هيئت علمي = سامورا يي ها
    رئيس دانشگاه = ديكتاتور بزرگ
    رفتن به خوابگاه دختران = عبور از ميدان مين
    رئيس اموزش = هزاردستان
    معاون اموزش = دزد دريايي
    برخورد مسئولين = كميسر متهم ميكند
    از دانشگاه تا خوابگاه = از كرخه تا راين

     
    درد سر دانشگاه

    javahermarket

    حتما بخونين شايد خوشتون اومد

    گاو ما ما می کرد
    گوسفند بع بع می کرد

    سگ واق واق می کرد


    و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟


    شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
    موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
    دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
    اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
    او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.
    او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
    او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:داستان,دبستان,حسنک کجایی,کبری,چت,گاو,بز,چراغ قوه,ریز علی,قطار,حوصله ,سنگ,ریزش,,
  • خدا را دوست دارم

    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
    خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ….
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
    خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
    خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا یا دوستت دارم. …

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:خدا دوستت دارم,احساس,راحت,نیاز,ابد,دلنوشته,لیاقت,تنها,خجل,,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا