یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

فریدون مشیری

نیمه شب بود و غمی تازه نفس ، ره خوابم زد و ماندم بیدار

ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار

همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود

چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه ، گویا مرده و سرگردان بود

شمع خاموش شد از تندی باد اثر از سایه به دیوار نماند

کس نپرسید کجا رفت که بود که دمی چند در اینجا گذراند

این منم خسته در این کلبه تنگ ، جسم درمانده ام از روح جداست

من اگر سایه خویشم یا رب ، روح آواره من کیست؟ کجاست؟



فریدون مشیری

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:رب,جسم,تنگ,سایه,دیوار,مضطرب,روح,
  • مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    دوستت دارم پریشان،

    شانه میخواهی چه کار؟

    دام بگذاری اسیرم،دانه

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    ✧تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

    ای که شاعر سوختی‌، پروانه

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    ✧مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

    راستی،تو این همه دیوانه...

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    ✧مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

    در دل من قصر داری‌، خانه

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    ✧خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

    شرح این زیبایی از بیگانه...

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    ✧شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

    گریه کن، پس شانه‌ی مردانه...

    مـی‌خـواهـی چـه کـار؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:قصر,دیوار,عاقل,شاعر,سوخته,زیبایی,عاشق,اغوش,ایینه,شعر,
  • من می مانمـ و قصه ی تو

    غروب که می شود

    دست از سرِ ثانیه ها برمی دارمـ و تنها به تو فکر می کنمـ . .

    پلک هایمـ کنارِ نفسهایتــ سنگینی می کند و خدا برایمـ از تو می گوید . .

    وقتی قصه اش به نقطه می رسد

    تو آخر قصه نشسته ای رویِ دستانِ خدا

    و نگاهتــ مبهوت نگاهِ بی کلامـ من است . .

    خدا در انتهایِ وجودمـ آرامـ به من می رسد

    و تو را روی دیواره ی بلند قـلبمـ تنها می گذارد . .

    من می مانمـ و قصه ای

    که روی قلبمـ

    قدر دستانِ خدا سنگینی می کند . . .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خدا,سنگین,خدا,تنها,انتها,دیوار,قلب,غروب,
  • عشق

    در پاسخ به (اونی که...)


    هروقت دل کسی رو شکستی

    روی دیوار میخی بکوب

    تا ببینی چقدر دل شکستی

    هروقت دلشان را به دست اوردی

    میخی را از روی دیوار بکن

    تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

    اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

    دوست عزیز من هنوز شما رو نشناختم و نمی دانم منظورت از این حرف ها

    چیست؟ من رفیق بازی نکردم من عاشق شوهرم هستم و به خواسته او

    این وبلاگ را درست کرده ام و به نظر دوستان پاسخ میدهم .حصار کردن دل

    عاقلانه نیست و زدن حرف هایی که سال ها در مخروبه دلم پنهان بود!!!!!!

    حالا ابراز کردن احساس درونی من چه ربطی به ازدواج کردن یا نکردن من

    دارد؟؟؟ از کدام نقاب حرف میزنید منی که سالها بدون نقاب بودم و شناخته

    نشدم الان با نقاب تردید و تهمت شما باید محاکمه شوم؟؟زندگی بازی

    های زیادی با من کرد که هیچ کس را یارای شنیدنش نیست چه رسد به

    درک

    آن.....

    خیلی دوست داشتم با صراحت خودتان را معرفی میکردید تا میشناختم

    کسی را که عطر نارنج را دوست ندارد و مرا از بو کردن آن محروم می

    کند !! دوستم ندارد اما خود را دشمن نیز نمی شمارد

    من سال ها وجودم انقباضی دردناک بود زیاد نیست که لطافت باران را حس

    میکنم بی رحمی نکن و انبساط خاطرم را بر هم نزن..........

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:دوست,عزیز,دیوار,میخ,دل,حرف,رفیق,حصار,پنهان,شوهر,عاشقشکست,قلب,
  • دلتنگی

    برای تو نامه ای می نویسم…
    دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
    دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
    نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
    تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
    تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
    پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
    فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
    خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:تنها,دنیا,دلنوشته,زیبا,سنگین,شکسته,پنجره,عاشق,جاده,دیوار,خون بها,
  • گفتم : بابا آخه نیگاه کن ، حرف هم میزنه !

    گفتم : ببین دست و پا داره!

    گفت : آره میبینم ، ولی ادم نیست ...

    گفتم : ببین حرکت هم میکنه و راه هم میره ها،

    گفت : آره ... با اینحال ولی آدم نیست ...

    گفتم ببین یک سر و دو گوش هم داره،

    گفت : آره مشخصه ولی بهت دارم میگم آدم نیست

    گفتم : بابا آخه نیگاه کن ، حرف هم میزنه !

    گفت : حتی اگه بتونه برقصه و آواز بخونه ، از دیوار بره بالا ، بتونه سیب زمینی خلال کنه و آشپزی کنه ، باز هم من میگم آدم نیست ...

    راست میگفت : دوره ؛ دوره ی رباتها و آدم آهنی ها بود ، حیف دیر متوجه شدم

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:دلنوشتخ,جالب,خواندنی,بات,ادم اهنی,دیوار,اواز,بابا,ادم,,
  • تقدیم به

    مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم

    تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم

    و همین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود

    خودم را از تو دور کرده ام ، با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست

    تو مامن و سرپناه من هستی

    که مرا از گزندها و آسیب ها حفظ می کنی

    من از دیوارها می گذرم و پرواز می کنم

    و تمام کارهایی را که باید ، انجام می دهم تا در پناه تو باشم

    شاید من یاغی وسرکش باشم

    اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است

    من منتظر لبخند درخشان و پر غرور تو هستم ، مادر

    لبخندی که هر گره ای را باز می کند

    برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم

    اما بعد از طوفان های کوچک

    این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:یاغی,سرکش,سرشار,عشق,غرور,مادر,لبخند,رنج,گزند,اسیب,ارامش,طوفان,دیوار,پرواز,
  • كلمات هميشه ساقدوش فكرها نيستند

    چه قدر خاطره هايم را پژمرده ميخواني

    ببين بوته هاي قالي جانم سرخي آتشين دارد

    فكر ميكني

    "جهان"

    آنقدر ديوار دارد

    كه ديدارهايمان را در آغوش بگيرد؟

    كلمات هميشه هم ساقدوش فكرها نيستند

    تلخي مكن

    ترديد روا نيست

    عاشقانه هاي بي رقيب

    از آن توست.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:عاشقانه,تلخ,ساقدوش,رقیب,عشق,دیوار,دیدار,بوته,قالی,
  • آخرین......

    تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

    تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟

    نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

    تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

    که از شرم نبود شاد ‌پیغامی،

    میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟

    نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند

    چیزی نمی‌خواهد

    و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،

    تلاوت کرده با تدبیر؟



    تو از خورشید پرسیدی، چرا

    بی‌منت و با مهر می‌تابد؟

    تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟

    تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی

    از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟



    تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

    تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟

    تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟

    و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

    تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

    تو آیا هیچ می‌دانی،

    اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟

    نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از
    عشق است…


    تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟

    جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

    ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،

    تو آیا جمله می‌سازی؟



    نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!

    که فردا می‌رسد پیغام شادی!

    یک نفر با اسب می‌آید!

    و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!



    تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟

    چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟

    نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

    نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

    جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟

    ز خود پرسیده‌ام در تو!

    که عاشق بوده‌ام آیا!!؟

    جوابش را تو هم، البته می‌دانی

    سکوت مانده بر لب را

    تو هم ای من!

    به گوش بسته می‌خوانی


    javahermarket

    شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

    دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

    دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

    تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

    ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

    مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

    راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

    مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

    در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

    خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

    شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

    شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

    گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,ناب,زیبا,عاشقانه,شعر,بیگانه,اغوش,زیبایی,پریشان,عشق,قصر,دیوار,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    فریدون مشیری

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا