یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

دوش بــه خــواب دیــده‌ام روی نــدیـدهٔ تـو ر

دوش بــه خــواب دیــده‌ام روی نــدیـدهٔ تـو را

وز مــــژه آب داده‌ام بــــاغ نــــچـــیـــدهٔ تـــو را

قــطــره خــون تــازه‌ای از تــو رســیـده بـر دلـم

بــه کـه بـه دیـده جـا دهـم تـازه رسـیـدهٔ تـو را

بـا دل چـون کـبـوتـرم انـس گـرفـتـه چـشـم تو

رام بـــه خـــود نــمــوده‌ام بــاز رمــیــدهٔ تــو را

مـن کـه به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن

چـون شـنـوم ز دیـگـران حـرف شـنـیـدهٔ تو را

تـیـر و کـمـان عـشـق را هـر کـه نـدیـده، گو ببین

پـــشــت خــمــیــده مــرا، قــد کــشــیــدهٔ تــو را

قـامـتـم از خـمـیـدگـی صـورت چـنـگ شـد ولـی

چــنــگ نــمــی‌تــوان زدن زلــف خـمـیـدهٔ تـو را

شـام نـمـی‌شـود دگـر صـبـح کـسـی که هر سحر

زان خــم طــره بــنــگــرد صـبـح دمـیـدهٔ تـو را

خــســتــه طــرهٔ تــو را چــاره نــکــرد لـعـل تـو

مــهــره نــداد خــاصــیــت، مــار گــزیــدهٔ تــو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌ام

شــکـر خـدا کـه دوخـتـم جـیـب دریـدهٔ تـو را

دسـت مـکـش بـه مـوی او مـات مشو به روی او

تــا نــکــشــد بــه خـون دل دامـن دیـدهٔ تـو را

بــاز فــروغــی از درت روی طــلــب کــجـا بـرد

زان کــه کــسـی نـمـی‌خـرد هـیـچ خـریـدهٔ تـو را

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنوشته,گوش,صورت,چنگ,خمیدگی,قامت,زلف,شام,عشق,فروغی,طلب,انس,کبوتر,باغ,,
  • بـــه امــیــدی که ...

    دل دیــوانــه کــه خــود را بـه سـر زلـف تـو بـسـتـسـت

    کــس بــر او دسـت نـیـابـد کـه سـر زلـف تـو بـسـتـسـت

    چــکـنـد طـالـب چـشـمـت کـه ز جـان دسـت نـشـویـد

    بـوی خـون آیـد از آن مـسـت‌ کـه شمشیر به دست است

    بـــه امــیــدی کــه شــبــی ســرزده مــهــمــان مــن آیــی

    چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است

    مــن و وصــل تــو خــیــالــیـسـت کـه صـورت نـپـذیـرد

    کــه تــرا پــایــه بــلــنــدســت و مــرا طــالـع پـسـتـسـت

    گــفــتــم از دســت تــو روزی بــنــهــم سـر بـه بـیـابـان

    دســت در زلــف زد و گــفــت‌ کــیـت پـای بـبـسـتـسـت

    حـــاش لـــلــه کــه رهــایــی دلــم از زلــف تــو بــیــنــد

    کــه دلــم مــاهــی بـسـمـل بـود و زلـف تـو شـسـتـسـت

    گـــرد آن دانــهٔ خــال تــو ســیــه مــوی تــو دامــســت

    دل شــنــاسـد کـه تـنـی هـرگـز ازیـن دام نـجـسـتـسـت

    دل قـــاآنـــی ازیـــنـــســان کــه بــه زلــف تــو گــریــزد

    چون بــرآشــفــتــه یــکـی رومـی هـنـدوی پـرسـتـسـت

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,زیبا,جالب,سینه,زلف,جان,لب,امید,مهمان,سخن,چشم,اشفته,هندو,بسمل,گریز,
  • شکرشکن

    من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي

    و بجز مهري هات بر سر هيچ عهد نپايي

    اين همه آدم خو شتيپ و موفق سر راهت

    چه شد آخر به سرت زد که دل من بربايي؟

    دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم

    واقعا خام شدم، فارغ از اين چون و چرايي

    اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه

    خب! گرفتم پي بدهاي زمانه؛ نه! خدايي...

    اين نصيحت که نمودي، ز کجاي تو در آمد؟

    تو کجايي که ببيني منِ بدبخت! کجايي؟!

    مرد آن است که از دام تاهل بگريزد

    که تاهل همه بند است و تجرد، چو رهايي

    آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان

    که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدايي

    من ندانم به چه نحوي بدهم مهريه ات را

    شايد آخر بروم در پي دزدي و گدايي

    فقر و درويشي و انگشت نمايي و ملامت

    همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدايي

    خلق گويند: (برو یک زن ديگر بسِتان ) نه!

    زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتايي


    "شکرشکن"

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    دوش بــه خــواب دیــده‌ام روی نــدیـدهٔ تـو ر

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا