یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

یه سلامتیه

به سلامتی اونایی که عشقشون پیششون باشه یا نباشه چشمشون مثه فانوس دریایی نمی چرخه!

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست اما هنوزم شکستن بلد نیست...

به سلامتی اونای که درد دل همه رو گوش میدن،اما معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن...

به سلامتی اونایی که دوست دارم رو درک میکنن و اونو به حساب کمبود هات نمیذارن...

به سلامتی تموم باباهایی که رمز توم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامه شونه!

به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری،ولی دیگه مال تو نیست...
به سلامتی همه اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوست دارن...

به سلامتی دختری که حاضر زیر بارون خیس بشه ولی سوار ماشین هیچ پسری نشه...

به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت:اون رفیق منه،وقتی باختم گفت:من رفیقتم...

به سلامتی کسی که بهش زنگ میزنی خوابه،ولی واسه اینکه دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی باید بیدار میشدم...

به سلامتی اونایی که دلشون از یکی گرفته،ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن میگن به خاطر غروب پاییزه...

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:سلامتی,سوار,ماشین,پسر,دختر,دوست,خیس,گوش,حساب,معلوم,درد دل,زنگ,کارت,بانک,,
  • عشق

    مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.

    آنها عاشقانه یکدیگررا دوست داشتند


    زن جوان : یواش تر برو من می ترسم


    مرد جوان : نه این جوری خیلی بهتره


    زن جوان : خواهش می کنم من خیلی می ترسم


    مرد جوان: خوب اما اول باید بگی خیلی دوستم داری


    زن جوان: دوستت دارم حالا می شود یواش تر برونی؟


    مرد جوان : مرا محکم بگیر


    زن جوان : خوب حالا می شه یواش تر بری؟


    مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا بر داری و روی سر خود
    بگذاری اخه نمی تونم راحت برونم اذیتم می کنه.


    روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود.

    برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.

    در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور رخ داد یکی از دو سرنشینان زنده ماند و دیگری در گذشت
    مرد جوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود.

    پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند
    با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای اخرین بار دوستت دارم از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:زن,جوان,خواهش,ترس,محکم,داستان,عشق,عاشقانه,سوار,موتور,دل,شب,یواش,عاشق,سیکلت,مرگ,ترمز,برخورد,,
  • داستان واقعي

    صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یه سلامتیه

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا