یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

غمگین نباش

ترس

و

درد

همیشه در دیدگان بیماران موج میزند

گاه هیچ تسلایی نمی یابی برایشان

گاه میدانی کلامها بیشتر آزار میدهند

آنوقت به خودم میگویم:

رها بهانه هایشان را تاب بیاور

بد خلقی هایشان را

و گریه هایشان را

دلی که نیازمند مهر است

گاه بیشتر نیازمند کسیست

که مهرش را بپذیرد..

دستهایش را میگیرم

و میگویم

غمگین نباش

رسم دنیا خوب نیست.

...گاه احساس میکنی معجزه ها در زمانه نیست

اما میبینی کسی در زندگیت قدم می گذارد و آنگاه همه چیز در همین حوالی تو
اتفاق می افتد

نزدیک نزدیک

آه ای قرار بی قرار من

این طپیدنهای سرخ

برای توست..

با توست.

javahermarket

در .... که نامش دوست داشتن است .

پنهان کن در آغوشت مرا

مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن

آن سوی تاریکی

بر پهنه ی زندگی

آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و

باران سرود آفتاب را تکرار می کند...

راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید

و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد

لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را

در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید

و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد

پنهان کن مرا

در آغوشی که نامش دوست داشتن است .

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:مهتاب,اغوش,پنهان,فریاد,زمزمه,شکوفه,,
  • عبـــــور

    عبور باید کرد

    عبور

    از میان هیاهوی جنگل

    از روی دریا

    از لابلای ترک های کویر

    از عمق انباشتگی تمام مرداب ها

    کلاغ شومی در کمین توست

    با چشمانی تشنه

    تشنه هستی تو

    ...

    جنگل و مرداب

    دریا و کویر

    هیچ کدام تورا مخفی نخواهند کرد

    مأمنی جز عبور نیست

    تنها عبور باید

    عبور

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عبور,دریا,کویر,مخفی,تنها,تشنه,کلاغ,شوم,ترک,کویر,هیاهو,جنگل,
  • این را بفــهم آدمیـــزاد!

    آدمیزاد....

    غرورش را خیلی دوست دارد،

    اگر داشته باشد،

    آن را از او نگیرید...

    حتی به امانت نبرید...

    ضربه ای هم نزنیدش،

    چه رسد به شکستن یا له کردن!

    آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست می دارد؛

    حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد!

    و این را بفهم آدمیزاد!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,غرور,ندیده,قدر,شکستن,امانت,ادمیزاد,نادیده,خاطر,,
  • اعتماد شرف آبرو صداقت پاكي و مهر

    بيشتر اوقات در كنار پنجره

    خط نگاه من پيداست

    اين را ديگر دوستانم ميدانند

    كه وقت دلتنگي هايم

    آسمان بيشتر از آنان همراه من است

    من ساكت تر از قبل شده ام

    و با لبخندهايم هميشه روي ماهشان را ميبوسم

    نميدانند

    اما باور دارم

    كه اعتماد

    شرف

    آبرو

    صداقت

    پاكي

    و مهر

    از قلبهاي كال روزگار بيشتر اين مردم

    بار رحيل بسته است

    ديگر تمايلي ندارم

    كه بشنوم

    يا حتي بدانم

    اندك چيزهاييست كه ارزشي دارند و من در پي آنان تشنه ترم

    من از رفتارهاي ساده گانه كنجكاوي ديگران در عجبم

    و بيشتر از اصرارشان براي كشف!

    مرتب ميگويند:رها تو پيچيده اي!

    و ميدانم نه براي آنكه من گنگ باشم

    كه درك سكوت ها و نگاه من

    برايشان سخت است

    وگرنه من

    همانند يك حياطي كه در كنجش باغچه ايست و حوضي

    كه هر صبح آب و جارويش ميكنم

    و به ماهي هاي قرمزش نان ميدهم

    هيچ پيچيدگي معماري ندارم...


    javahermarket

    اسـتـاد عـشـقـم

    هــر شــب فــزایــد تــاب وتـب مـن

    وای از شــب مـن وای از شـب مـن

    یـــا مـــن رســانــم لــب بــر لــب او

    یــا او رســانــد جــان بــر لــب مـن

    اسـتـاد عـشـقـم بـنشین و بر خوان

    درس مــحــبــت در مــکــتــب مــن

    رسـم دو رنـگـی آیـیـن مـا نـیـسـت

    یــکــرنــگ بـاشـد روز و شـب مـن

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,زیب,عاشقانه,ایین,یکرنگ,استاد,عشق,محبت,شب,مکتب,,
  • مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

    من خيلي دلم تنگ شده

    اما دلتنگي من براي آدمهاي اين دنيا نيست .

    حوصله ام خيلي خيلي سر رفته

    اما نه براي رفتن به پارك يا جاهاي ديدني كه در اين دنياست

    من خسته ام خيلي خسته ام

    مي خواهم استراحت كنم اما نه در اين دنيا

    مي خواهم از اين دنيا بيرون بروم

    مي خواهم مهمان نا خوانده اي خارج از اين دنيا باشم.

    لباس آخرت متري چند؟ خـــــــدا ؟!!؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,حوصله,خدا,لباس,اخرت,استراحت,مهمان,دنیا,دلتنگی,استراحت,,
  • از چــه بنــو يـــســـــــــــم؟

    از چه بنويسم؟

    از آسماني که هميشه در حال عبوراست؟

    يا از دلي که سوتو کور است؟

    از زمين بنويسم يا از زمان يا از يک نگاه مهربان؟

    از خاطراتي که با تو در باران خيس شد؟

    يا از غزلهايي که هيچ وقت سروده نشد؟

    از چه بنويسم ؟؟

    از نامه هاي که هيچوقت بسو يت نفرستادم ؟

    يا از ترانه هاي که هرگز برايت نخواندم؟

    از چتري که هرگز زير آن نايستاديم؟

    يا از بدرودي که هرگز بر زبان نياورديم؟

    من عاشق بياباني هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنيم

    من دل بسته درختي هستم ....

    که فرصت نشد اِسممان را رويش حک کنيم.....

    من منتظر پنجرهاي هستم که عطر تو را دوباره

    به من نشان دهد....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:عاشق,بدرود,هیچوقت,ترانه,هرگز,عاشق,بیابان,منتظر,درخت,غزل,چتر,نامه,
  • تنها زبان من برای گفتن

    خطاب به .....

    دلم تنگ است

    نه تنگ يك نفر يا اتفاق يا....

    دلم تنگ چيزهاييست.

    تنها زبان من برای گفتن، اين قلم است..

    دیگران زبانهای زیادی دارند.

    زبان نگاه. زبان فکر. زبان سخن گفتن.

    اما من تنها زبان حرفهایم نوشتن است و تنها واژه اش سکوت.

    همه چیزم در یک سکوت ساکت و آرام تمام میشود.

    و خودم در سکوتم شروع میشوم.

    مانوسم با او... صدایش رامیشنوم و زبانش را میشناسم .

    صدایش را در جوشش آبی در دل داغ کویر...

    در صدای عاشقانه بلبلی در باغ...

    در بوی خوش گلهای بهاری، در صداقت پاک نسیم صبح ..

    در نازعاشقانه باران، در رویش یک گل، در دل باغچه کوچک خانه های قدیمی ..

    در تابش آفتاب از پشت کوههای پر غرور مشرق. ..

    در نجوای عارفانه غروب، در پشت کوهای قامت خمیده مغرب...

    در نیایش یک علف....

    در نگاه یک عاشق

    در کلام یک فیلسوف..

    در میان اینهمه ازدحام...

    .. این همه تنهایی. ..

    اینهمه سکوت ...

    ميبينم و ميشنوم...

    من از دل ميگويم

    من از حرفي كه در ماست

    من از جوششي كه حضوري ميرساند

    من از جان خود سخن ميگويم

    رنگ خاصي بر كلامها نپاشيد

    گاه آسمان هست تا بفهماند

    در پس ابر خورشيد است و در آغوش آفتاب باران...

    javahermarket

    کاشکی اشک مرا می دیدی

    این سماور جوش است

    پس چرا می گفتی

    دیگر این خاموش است؟!

    باز لبخند بزن

    قوری قلبت را

    زود تر بند بزن

    توی آن

    مهربانی دم کن

    بعد بگذار که آرام آرام

    چای تو دم بکشد

    شعله اش را کمک کن

    دست هایت:

    سینی نقره ی نور

    اشک هایم:

    استکان های بلور

    توی سینی خودت می چیدی

    کاشکی اشک مرا می دیدی

    خنده هایت قند است

    چای هم آمادست

    چای با طعم خدا

    بوی آن پیچیده

    از دلت تا همه جا

    پاشو مهمان عزیز

    توی فنجان دلم

    چایی داغ بریز

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:شعر,دلنوشته,زیبا,سینی,لبخند,سماور,مهربانی,کمک,شعله,چایی,داغ,فنجان,عزیز,مهمان,دلم,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا