یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

دلم تو را می خواهد

تا فصل به فصل تنم را بخوانی

و

دلم را

بازیهای چشمم را کشف کنی

و

ترسهایم را تاب بیاوری

که دستت را بگیرم

دنیا را برایت تعریف کنم

از زاویه ای که چشمم شوی و من عصایت

و تمام زشتی های دنیا را از قلم بیاندازیم

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,جالب,کشف,ترس,تعریف,دنیا,قلم,تاب,کشف,فصل,,
  • چـاره آنـسـت کـه دیـوانـگـیی پیش آرم

    مـیـکـنـد سـلـسـلـهٔ زلـف تـو دیـوانه مرا

    مـیـکـشـد نرگس مست تو به میخانه مرا

    مـتـحـیـر شـده‌ام تـا غـم عـشـقت ناگاه

    از کـجـا یـافـت در ایـن گوشهٔ ویرانه مرا

    هــوس در بــنــاگـوش تـو دارد دل مـن

    قـطـرهٔ اشـگ از آنـسـت چـو دردانـه مرا

    دولــتـی یـابـم اگـر در نـظـر شـمـع رخـت

    کـشـتـه و سـوخـتـه یـابند چو پروانه مرا

    درد سـر مـیـدهد این واعظ و میپندارد

    کـالـتـفـاتـسـت بـدان بـیـهـده افـسانه مرا

    چـاره آنـسـت کـه دیـوانـگـیی پیش آرم

    تــا فــرامــوش کــنـد واعـظ فـرزانـه مـرا

    از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید

    نـیـسـت دیـگـر هوس ساغر و پیمانه مرا

    javahermarket

    حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من

    مــیــزنــد غـمـزهٔ مـرد افـکـن او تـیـر مـرا

    دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا

    مـن دیـوانـه نـه آنـم کـه نـصـیحت شنوم

    پــنــد پــیــرانــه مــده گــو پــدر پـیـر مـرا

    مـنـم و نـالـهٔ شـبـگیر بدین سان که منم

    کــی بـه فـریـاد رسـد نـالـهٔ شـبـگـیـر مـرا

    صـنـمـا عـشـق تـو بـا جـان بدر آید ناچار

    چـون فـرو رفـت غم عشق تو با شیر مرا

    گـر نـه زنـجـیـر سـر زلـف تـو باشد یکدم

    نـتـوان داشـت در ایـن شـهر به زنجیر مرا

    حـلـقـهٔ زلـف تـو در خـواب نمودند به من

    جـز پـریـشـانی از آن خواب چه تعبیر مرا

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,زیبا,شعر,ناب,نصیحت,فقر,عشق,زنجیر,تعبیر,خواب,ناچار,شبگیر,واقعه,فریاد,
  • به نیابت پروانه ای

    به نیابت پروانه ای حرف میزنم که

    پیله کرده در استخوانهایم

    و سراغ دشتی را میگیرد

    که بدون تو

    انگار هویت اش را از دست داده است

    هیچ دشتی

    به لهجه محلی ام حرف نمی زند

    انگار باید جایی میان خواب هایم

    برای چشم پوشی از این انتظار داشته باشم

    و با این دیوار بلند

    کنار بیایم

    که نه فرو میریزد

    و نه میتوان از آجرهایش برداشت

    نه میتوان پروانه ها را انکار کرد

    نه میتوان در روز روشن

    به دشت تاریکی پناه برد

    حالا باید فکری بکنم

    برای

    حفظ آفتاب روی گونه هایم


    ...."نسیم جعفری"

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,شعر,عاشقانه,زیبا,ناب,انتظار,خواب,اجر,روشن,تاریک,پناه,افتاب,گونه,
  • فقط و فقط


    با تمام خراشهای افکار آزار دهنده

    در لابلای آشکاری افکار

    با تمام ترسهای پیله بسته

    در گذار اتفاقات

    وقتی به تو فکر میکنم

    و نگاه میکنم

    میبینم

    تنها کسی که ارزش ب و س ی دن دارد

    تویی

    ارزش فکر کردن؛

    ارزش عشق ورزیدن؛

    تــو

    و فقط و فقط

    " تــو "

    بفهم

    "دوستت دارم"

    همین

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,زیبا,جالب,عاشقانه,شعر,ناب,تنها,نگاه,ارزش,فکر,اتفاق,دوستت دارم,فقط,
  • عشق امروزی


    عاشقی پیشه گرفتن کار دشواری نیست

    و از آن ساده تر آن است که معشوقه شوی

    به سهولت دل یک تنها را می شود سحر نمود

    می شود خیلی مفت یه دل ناراضی مالک شد

    فوت و فن لازم نیست جز کمی حرف قشنگ

    دو سه خط شعر و غزل

    وکمی عشوه و مثقالی ناز

    من ولی دم دستی ها را به یه شاهی نخرم

    قیمتم ارزان نیست عشق امروزی ها یک شبه است

    من خریدار رفاقت هستم

    آن رفیقی که که سیاست نکند در ره من

    رفت و برگشتی نیست, زندگی را برده

    من رفیقی صادق می خواهم

    که صداقت بخرد بی پرده

    صاف باشد چون من

    و همین اثباتش آنقدر آسان نیست

    که ز هر کس آید.

    مایه اش خرج کند آس دل پیش من است

    دل من لک زده ی دوستی است

    بی زوال و ابدی

    عاری از منت و مملو ز صفا

    قبل هر رابطه ای دوست بودن شرط است

    که صد افسوس رفاقتها هم بوی نا را زده است

    جامهء دوست به تن، فکر درندگی ات را دارند

    من ولی آنقدر مار به خوردم دادند

    که برای خودم افعی صفتی

    در میان بزم ماران شده ام

    دل این مار زده دوستی لک زده است

    دوستی را که فدایش بکنم جان و دلم




    چکامه ای از
    سایه سار

    javahermarket

    روزه ی دلتنگی

    بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

    وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

    آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا

    پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

    وقتی كه در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم

    تصویرهای ِ زندگی، كابوس بیداری است! می فهمی؟

    من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من .... نه ممكن نیست

    این عشق بی فرجام هم نوعی ‌خودآزاری است، می فهمی؟

    تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستم

    دریای پشت پلكها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

    شوری به پا كن در میان دفترم موجی خروشان باش

    وقتی نباشی هر غزل هر واژه تكراری است،‌ می فهمی؟

    من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می كنم

    پس " رَبَنّایَت " رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟

    javahermarket

    چگونه با تو سخن بگويم ..

    چگونه با تو سخن بگويم ..

    نمي دانم …

    لحظه هايي است همه اش لذت مهر


    گويا كه دير زماني است كه بانوازش پر مهر دستان لطيف مهربانت

    شاخه هاي ذهنم تازه جوانه زده است.

    سر از خاك بلندكرده است

    و از آن همه رنج و دشواري و عذاب بي كسي و غم تنهايي ،

    كه همه چون دستان پليد گوري آن را در بر گرفته بودند

    و هردم در بستر ساكت و سياه و خشن خاك ميخواباندند ،

    سر بركشيده

    و تمام آن تار و پود پوچي و سياهي ظلمت تباهي يك عمر دررنج و عذاب سوختن
    را

    پاك دريده است.

    ديدگانم را به سوي آبي بيكران آسمان گشوده اي.

    آن دستان بي جان و ضعيفي را كه تنها براي بودن و ماندن مي خراميد را

    رها كرده اي

    و اينك آزاد

    بر آمده بسوي تو

    براي نياز...

    براي عشق ...

    براي سلام...

    باغ جان من رنگ تازه اي گرفته است.

    ديگر آن پاييز شوم خاطرات گذشته و سياهي تنهايي و زندان بودن راضي ام نمي
    كند. .

    برايم رنگ پوچي گرفته اند.

    اينك


    مي جويم …..


    javahermarket

    سکوت کافیست

    دوباره برگشت
    و باز هم غروب یعنی برگرد به خانه
    به دلتنگی ها
    و به بی اویی
    راستی سلام
    دوباره در همان جاده ام
    فصل شهریور ماه است
    بوی پاییز اما میدهد
    پاهایم خیلی خستس
    و دوباره این سردرد نشسته است
    راستی خدایا
    دوست داری کمی با من هم مسیر شوی
    کنارم خالیست
    به لطف تو خالی شده است
    دوست داری هم شانه من
    قدم زنی
    کمی این مسیر را بیایی ببینی چه طعمهایی دارد
    شور و شیرین
    پر از خاطرات و آخرش دلگیری
    پراز کار و دوندگیست
    و بازهم
    کفشهای خسته من
    و این درد
    ..
    دوست داری کمی دستهایت را بگیرم
    دیگر خالی است
    سرد هم ماند
    نترس
    گرمایی ندارد که دلت را بلرزاند
    همراه میشوی کمی با من
    اینبار کمی تو حرف بزن
    لبهایی واژه ام خاموشند
    خسته اند
    دیگر گوشهایم
    تشنه ترند تا لبهایم
    بیا کمی حرف بزن
    سکوت کافیست
    بیا قسمت را تغیر دهیم
    باشد هرچقدر دوست داشتی مرا دعوا کن
    گله کن
    فقط کمی حرف بزن
    دارم پیر میشوم
    بی تو
    بی او

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,خسته,لب,سکوت,خاموش,دعوا,عاشقانه,تشنه,سکوت,غروب,شهریور,خانه,
  • من و تو یک نفریم.....

    بین نام من و تو، اندکی فاصله است

    بین دست من و تو

    فاصله بسیار است

    بین احساس من و تو اما

    ذره ای فاصله نیست

    می توان در گذر از سختی ها

    یاوری را حس کرد

    مطمئن بود و یقین پیدا کرد

    که اگر فاصله را برداریم

    من و تو یک نفریم.....

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:فاصله,مطوئن,سختی,یقین,فاصله,یقین,حس,,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا