یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

امرروزمیخواهم پا بگذارم براحساس

باید چرید دراین بوستان واژهاراعلف هارا، شایدطروات سبزی

ساقه های علف برکرختی قلم ما طراوت ببخشد

ورول گردون قلم را بچرخاند به واژهای نیک

امرروزمیخواهم پا بگذارم براحساس چمن وره سپاراندیشه ی

سبزهستی شوم وبه ادرک زمین درک حیات بچشانم و

بگویم آسمان به آ.غ.وش تومیل باریدن دارد......

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:اسمان,احساس,چمن,درک,علف,طراوت,ساقه,بوستان,اغوش,حیات,
  • خورشید غروب کرده بود ... مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق به زمین افتاد ... نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید ... گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند ... علفهای سبز اطرافش رشد کردند تا گرمش کنند و خورشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید که گرمش کرد ... صبح که شد ... غلتید که بیدار شود .. با این کارش علفها را له کرد ... با دستش ساقه گل را شکست و تا چشمش به خورشید افتاد گفت : " ای لعنت به این خورشید ! باز هم هوا گرم است ... "

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:خورشید,غروب,علف,گل,افتاب,سرما,بی رمق,لعنت,دهان,مرد,فروشگاه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    امرروزمیخواهم پا بگذارم براحساس

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا