یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

با ناز . . .

باران نرمي نرم مي باريد با ناز

ماندن نماندن ابر در ترديد با ناز

بالاي تپه چشم آهوي غريبي

استاده بود و دشت مي پاييد با ناز

باغ نگاهي روبرويم بود زيبا

چشمي به نرمي باغ را مي ديد با ناز

وقتي که دزدانه نگاهش کردم از دور

از من نگاه خويش را دزديد با ناز

از لابه لاي خستگيهاي شبانه

عطر نگاهش را به من پاشيد با ناز

تصوير دشتي بود با يک بيد مجنون

ليلي ميان دشت مي رقصيد با ناز

وقت سحر در ابتداي آفرينش

حوا ز آدم هم کمي رنجيد با ناز

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:ادم,سحر,افرینش,شبانه,لیلی,عطر,نگاه,تصویر,ناز,باغ,مجنون,دردانه,استاد,
  • این دل دردی دگر دارد

    توضیحی ندارم

    اصلا توضیحی ندارد

    درد که پرسیدنی نیست یا حتی

    هجران که گفتنی نیست

    حال هی برای پنجره من بهار را بیاور

    نمیبینی هزاران بهار را به تصویر کشانده ام

    هست

    تو هم هستی

    و حجم بسیار دوست داشتنهایی که دارم

    حال هی مرا دعوت کن به شادی

    به این سطح نازل

    پوسیدگی و هرز رفتن ارام لحظه های زندگی

    گول نمی خورم

    من که کبک نیستم نازنینم

    عزیز دلم

    این دل

    افسرده نیست

    پوچ نیست

    این دل

    دردی دگر دارد

    تنهایی از جنس مشترک ندارد

    مخاطبش

    فعل بودن ندارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:هجران,دعوت,گول,زندگی,تصویر,نازنین,افسرده,تنهایی,جنش,بهار,شادی,
  • غسل تعميد

    تشنه یک حرف توام

    كه آهنگ کلامت برایم سرود مقدسی است

    که مرا تا معراج بودن خویش میبرد.

    تشنه يك بوسه ام از تو

    كه مرا غسل تعميد ميدهد.

    برای لحظه ای به خود آ ......

    مسیر را برگرد و مرا ببین...

    صدایم کن...

    در چشمانم بنگر ..

    و ببین که جز تو در آن تصویری نیست.

    چشمه ايست زلال سرازیر شده از صحرای دل

    براي تو

    که تصویر حقیقی ات را در زلالیت پاک نگاهش میتوانی ببینی.

    در تسلای آرامش کلامش صدای خودت را ميتواني بشنوي

    و در بطن زندگی اش عشق را ميتواني بچشي.

    بنگر...

    بشنو...

    مرا دریاب...

    كه

    براي تو به راهت نشسته است...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:زلال,غسل,تصویر,اهنگ,مقدس,زلال راه,
  • براي تو به راهت نشسته است...

    تشنه یک حرف توام
    كه اهنگ کلامت برایم سرود مقدسی است
    که مرا تا معراج بودن خویش میبرد.
    تشنه يك بوسه ام از تو
    كه مرا غسل تعميد ميدهد.
    برای لحظه ای به خود ا...
    مسیر را برگرد ومرا ببین...
    صدایم کن...
    در چشمانم بنگر ..
    و ببین که جز تو در ان تصویری نیست.
    چشمه ايست زلال سرازیر شده از صحرای دل
    براي تو
    که تصویر حقیقی ات را در زلالیت پاک نگاهش میتوانی ببینی.
    در تسلای ارامش کلامش صدای خودت را ميتواني بشنوي
    و در بطن زندگی اش عشق را ميتواني بچشي.
    بنگر...
    بشنو...
    مرا دریاب...
    كه
    براي تو به راهت نشسته است...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:راه,عشق,دلنوشته,شعر نو,غسل,اهنگ,تصویر,اهنگ,کلام,معراج,زلال,زلال,نگاه پاک,
  • اموخته ام که

    آموخته ام که : به انسان ها مانند سکوی پرتاب نگاه نکنم.
    آموخته ام که : هرگاه که ترسیده ام ، شکست خورده ام.
    آموخته ام که : غرور انسان ها را هرگز نشکنم.
    آموخته ام که : انسان های بزرگ هم اشتباه می کنند.
    آموخته ام که : اگر مایلم پیام عشق را بشنوم ، خود نیز بایستی آن را ارسال کنم.
    آموخته ام که: تنها نیازی که مرا کامل می کند نیاز به خداست.
    آموخته ام که: در همه لحظات ودر هر شرایطی به خدا اطمینان داشته باشم.
    آموخته ام که: دوست خوب مانند الماس است.
    آموخته ام که: گاهی کوچک ترها بیشتر از بزرگترها می دانند.
    آموخته ام که: خدا همیشه همراه من است.
    ادامه در لینک زیر
    آموخته ام که: وقتی ناامید می شوم خداوند با تمام عظمتش ناراحت می شود وعاشقانه انتظار می کشد که به رحمت او بار دیگر امیدوار شوم.
    آموخته ام که: اگر راجع به چیزی نمی دانم با شهامت بگویم نمی دانم.
    آموخته ام که: قبل از رسیدن به هر هدفی باید ظرفیت وفرهنگ آن را در خود پرورش داد.
    آموخته ام که: اولین شرط رسیدن به هدف،علاقه است.
    آموخته ام که: انسان بزرگ در اندوه آنچه ندارد فرو نمی رود،بلکه از آن چه دارد لذت می برد.
    آموخته ام که: اگر نمی توانم ستاره باشم،لزومی ندارد ابر باشم.
    آموخته ام که: ایمان یعنی خواستن بدون انصراف و توکل بدون انقطاع.
    آموخته ام که: وظیفه سبب می شود تا کارها را به خوبی انجام دهم ،اما عشق کمک می کند تا آن را به زیبایی انجام دهم.
    آموخته ام که: آینده مکانی نیست که به آن جا میروم بلکه جایی ست که خود آن را به وجود می آوریم.
    آموخته ام که: همیشه آخرین کار من،بهترین کارم باشد،پس جا برای بهتر شدن همیشه باز است.
    آموخته ام که: زندگی فعلی من حاصل تمام انتخاب هایی است که داشته ام ولی این بدان معنی نیست که نمی توانم از خود تصویر جدیدی رسم کنم.
    آموخته ام که: هنگام مواجهه با کاری سخت،طوری عمل کنم که انگار شکست غیر ممکن است.
    آموخته ام که: همیشه باباور هایم زندگی کنم و انگیزه هایم را شعله ور نگاه دارم.
    آموخته ام که: هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
    آموخته ام که: زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
    آموخته ام که: فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
    آموخته ام که: لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.
    آموخته ام که: همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید.
    آموخته ام که: کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم.
    آموخته ام که : زندگی را از طبیعت بیاموزم ، مثل ابر با کرامت باشم . چون بید متواضع باشم ، چون سرو ، راست قامت، مثل صنوبر ، صبور ، مثل بلوط مقاوم ،مثل خورشید با سخاوت و مثل رود ، روان.

    javahermarket

    یک داستان تاریخی واقعی جالب

    در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.

    در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.

    و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..

    کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

    می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

    آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.

    هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش، منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:شوهر,ماموریت,سینه,مراقبت,پانته ا,جسد,همسر,غفلت,سفارش,خنجر,دقت,تصویر,دهخدا,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    با ناز . . .

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا