یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

روح كه درمان شود جسم شفا ميابد

ميگذارم به حساب تبهاي راجعه!
مداوا نشدي هنوز
چون كودكي كه با خوردن اندك شربتي
جان ميگيرد
ميخندد و شروع به بازي ميكند
و به گمانش سرحال است و خوب شده
تو هربار اندكي بر ميخيزي
كمي از نشاط را روي لبهايت ميمالي
و ميگويي
خوبي!
اما نيستي..
دوباره تب كه باز ميگردد
هذيانهايت را شروع ميكني.
رد دستهاي شفا دهنده
بدتر از خود بيماري ست كه ريشه دوانيده..
اين دستها
آري همين دستها
سوگند مهر خوردند
تا كه مرهم باشند
از چه رو سخت به تاريكي نامردي ها چسبيده اي
كه تصور دردهايت تو را از زنده بودن باز ميدارد؟
من مداوا را بلدم
نترس
هميشه
الزاما سختترين روش و دارو نياز نيست
روح كه درمان شود
جسم شفا ميابد

قدرت عشق را كه ميشناسي

بيا باور كنيم
براي هم زنده ايم.

javahermarket

آيا تو اينها را ميفهمي؟

نميدانم تكليف اين بغضهايي كه ميگذاري را به چه حسابي بگذارم
شايد براي روزي كه تك تكشان را ببینی
ميگذارم به حسابت
زود يادم ميرود
فقط ميفهمم
سنگين تر شده ام و آرامتر!
گاه چقدر بي رحمي
من نازك تر از خيال يك حريرم
اينگونه با تيزي افكارت مرا از هم ندر...
اين دل شكسته را نتكان...
صداي خرد شدنش را دوست ندارم...
تو در مسير ايام
با تمام اين رد اتفاقات
بهانه احساس را پيش ميكشي
و آنگاه به جاي نزديكي دورترمينشيني و حواست به پاهاي خسته من نيست.
چه ميداني كه شبها چگونه ميگذرند..
من ناله هايم را
همه دردهايم را
همه اين روزگارم را
تاب آوردم
و اخم به ابرو نياوردم
تا اندكي از حس تو آزارنبيند
تا كه به تو بفهمانم
هميشه هم زندگي آني نبود كه داشتي
كه داشتم...
اما
تو حتي يك لبخند ساده هم به من نميدهي...
تهي از هرچه فرصت و پريدن
نمي آيم
جاي مرهم و مهر
درد را بنشانم
آيا تو اينها را ميفهمي؟
پس
از چه رو اينگونه ميخواني؟سکوت.لبخند.

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:بهانه,زندگی,رویا,حس,ابرو,درد,خسته,روزگار,لبخند,فرصت,فهمیدن,تهی,زندگی,
  • بايد شقايق كاشت

    بايد شقايق كاشت
    شمعداني ها را آب داد
    آسمان را آبي ديد
    در بهاري كه به دست من و توست
    و همين نزديكيست
    باغ را بايد ساخت
    و به عرياني آن جامعه سبز پوشاند.
    و سحرگاهي زود
    با بهار
    با مهر
    آشتي بايد كرد
    ساده بايد زيست.
    عشق

    منشور نگاهيست

    كه تماميت آن

    نوراني ست


    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,سحر,منشور,اشتی,ساده,شقایق,بهار,
  • فسیل

    بعضي ها
    باران را حس ميكنند
    و بعضي ها
    فقط خيس بارانند
    من گرچه ساليان سال است كه چتر را بر سرم گرفته ام
    اما
    بوي باران همزاد منست
    من از جنس همان طراوتيم كه بر خاطر دلت نشست
    خيس بارانهاييم كه
    دوست ندارم
    لطافت باراني اين روزها را
    بگيرد...
    من
    گرچه پر از نيازم
    گرچه ايستاده ام
    تنها
    روبه دريايي كه هزاران خروش ميكند و من سكوت
    گرچه دلم بازي باراني بدون چتر را مي خواهد
    اما
    اين دستها محرم هر نگاهي نميشود
    من
    دل به هرچه رنگ دارد نميدهم
    چرا هميشه غمها براي هردلي بزرگتر از اسارت رنجيست كه ديگري ميكشد؟
    گاهي كمي
    فقط كمي
    مهربانتر باش
    خاطرات ادمي
    چوبهايي خيس اند
    نه ميسوزند و نه خاكستر ميشوند
    مي پوسند
    و از جايشان
    فسيل ها سر ميزند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:فسیل,غم,خیس,خاکستر,بزرگتر,محرم,چتر,خروش,سالیان,لطافت,بارانی,تنها,رنگ,,
  • من كه از ياد نبردم و نخواهم برد اما....

    من كه از ياد نبردم
    و نخواهم برد
    اما تو ميتواني
    كه فراموش كني
    آمدي و مرا به اوج رساندي
    تو سبزو ساده ترين اتفاق بودي
    و پلك هاي تبسم مرا صدا كردي
    دستهاي غريبه ات به تارو پود خسته ام گلي داد
    دستهايم را فشردي
    گل را به امانش سپردي
    خواستي عهدي باشد گرم براي روز هاي سردي كه مي آيند
    اما سردي زمانه كافي نبود كه خودت را هم دريغ كردي؟
    نه تو نميداني
    كه من تا آخرين نفس
    وفادار عهد توام
    نه ازآن رو كه وابسته بمانم
    گرچه تو دل به هزاران سرا داري و يادي نميكني
    كه اينجا اگر راهي ميجويي اميني ست از دلي كه برايت روان شد
    اما من گلبرگهاي مهرت را گرامي ميدارم
    تو در حضور نفس گرم تابستان
    پر از سخاوت سرخ يك ترانه بودي
    تمام دفتر جانم را پر از خودت كردي
    بهانه اي شدي و رفتي
    من
    به سايه روشن تقدير شدم تسليم
    حال كجايي تا مرا رساني تا به اوج؟
    دلم دوباره برايت بهانه ميگيرد
    اگر دوباره نگويي
    قصه از آغاز

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نفس,تسلیم,تقدیر,روان,عهد,خسته,گل,صداقت,دلنوشته,تابستان,سایه,روشن,بهانه,اوج,سخاوت,
  • حس غريبيست در اتمام

    از گوشه چشم نگاهش ميكنم
    موقرانه ايستاده و به تابلوهايم خيره مانده
    چند تكه كيك را در بشقاب ميگذارم و فنجانها را پر ميكنم از چاي
    باد خنك از پنجره به صورتم ميخورد
    نفس ميكشم
    ميگويد:تمامش نكردي هنوز
    ميگويم : حس غريبيست در اتمام
    مينشينم و سيني را روي ميز ميگذارم
    ورقهايم را دست ميكشد
    ميز مملو از كتاب است و جزوه و طرح
    گلهايي را كه ديشب خريده بوديم
    كنار تخت گذاشته ام
    نگاهشان حس خوبي به من ميدهد
    خوشحالم از حضورش
    خوشحال است از بودنم
    هردو نگاهي ميكنيم بهم
    ...
    ميگويم
    بيشتر از دوساعت در كل شبانه روز نمي خوابم
    اين روزها كارهايم زياد است
    و رفت و امدهايم
    بماند به كارهايي كه هميشه بايد من
    انجامشان دهم
    ...
    ميگويد:
    ممنونم براي نوشته هايت
    اما من چشمهايم را بر ميگيرم...
    Hري حس غريبي دارد اتمام
    خودش هم ميداند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:حس,غریب,شبانه,انجام,خوشحال,غریب,تخت,جزوه,شبانه,نوشته,
  • هــــــــزاران

    ماه را دوست ندارم
    و تو ميخواستي ماه دنياي من باشي
    هرشب كه از پس ابرها مي ايد
    به پشت پنجره
    هزاران نگاه مشتاق
    هزاران دعا
    هزاران ذكر
    هزاران اشك
    هزاران اه
    هزاران انتظار
    هزاران قرار
    هزاران هزار اتفاق
    چشم به راه اويند
    اما
    من ستاره اي را دوست دارم
    كه شريك هيچ نگاهي نباشد
    كه از مستي اين همه اشتياق سرگردان در سير خود نچرخد
    ماه
    هرشب كه ميرود در سحرگاه
    نويد بازگشتش را ميدهد
    اما
    چه تضميني ست
    كه در پشت پنجره
    ان نگاه مانده باشد؟
    نه...
    دلزده ام
    از افسونگري و دلربايي
    من ستاره اي دور ميخواهم
    كه نگاهش هرزه گرد نباشد...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,دلربا,نگاه,هرزه,تضمین,پنجره,سحرگاه,ستاره,شریک,دعا,ذکر,انتظار,اشک,اتفاق,مشتاق,ابر,,
  • چقدر اين روزها آرام و شادم

    برگشته است
    دوروز گذشته در باوري شيرين گذشته است
    دوروز است كه با هميم
    و در كنار هم
    گشتيم تمام فرصت روز و شب را
    دلتنگ جاهايي بود
    دلتنگ وقتهايي
    آدمهايي
    كفشهاي شادي را پوشيديم
    دست در دست هم
    به خانه قديمي سرزديم
    و به كوچه باغ
    ..
    خنديديم و بسيار قدم زديم
    لي لي زمان را روي تمام روزهاي انتظار خط زنيم
    شب
    سربربالين هم
    ستاره هارا شمرديم
    و خنده ها را چيديم
    حرفها را
    خاطره ها را
    دوري و دلتنگي ها را
    چمدانش هنوز گوشه اطاق من است
    دوباره عازم است
    و چقدر خوشحالم كه آمد
    ديگر حجم اين دلتنگي درون سينه ام نمي گنجيد
    چقدر اين روزها آرام و شادم
    تو برگشته اي و تمام دلتنگي هاي من به ناكجا رفته است
    ...
    ...
    از نوشته ها گفتيم
    از دوستان
    از تمام شعرهايي كه براي هم گفتيم
    از تمام لايكهايي كه پاي نوشته هايمان زديم
    دستهاي هم را فشرديم
    و آهنگ هميشگي را گذاشتيم
    كنارهم نوشيديم و خوانديم
    و لحظه هاي خوشبوي با هم بودن را سير
    بوييديم...

    javahermarket

    تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره

    تمام شيشه ها را چيديم پشت پنجره
    در سرما ي صبح پاييزي امروز
    مادر ترشي هايش را گذاشت
    و من خنده هايم را
    روز خوبيست
    آرامم
    صداي باران
    صداي صبح
    مهر تو
    گرمي عطر مادر
    و نوشته هاي من
    بايد بروم
    دلم تنگ خانه ميشود
    زود
    اما بايد بروم
    همينگونه در رفت و آمدي مداومم
    تو مايوس مباش
    بگذارد بر روال خود بگذرد كارها
    در انتها ي روز وقتي خسته باز گشتي
    وقتي دلت گرفت
    و دلتنگيم را داشتي
    وقتي آغوشي خواستي و اندك تسلايي براي گرم شدن
    بياو به نوشته هايم سربزن
    اين دل نوشته ها
    براي توست
    براي تمام دلهايي كه ميخوانند و ميدانند
    فصل عاشقي
    فصل غريبيست
    بيا و واژه هايم را بچين
    بنگر كه تا چه حد" دوستت ميدارم"
    روزگار اينجا هم تعريفي ندارد
    تا دلت بخواهد تنهاييست
    اما باز هم شكر...
    دل تنگي كه تمامي ندارد
    قصه دل
    نوشته بر اضطراب هر لحظه بغض هاييست
    كه تمايلي به شكستن دارند
    باران امروز را دوست دارم...
    و با " تو بودن را بيشتر "

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:نوشته,فصل,اندک,تسلا,انتها,دلتنگی,اظطراب,شکر,اغوش,مادر,خنده,
  • اینجا عشق است

    تو

    چقدر محتاج حضور اویی

    تا باشد و آغوش مهربانش را برای تو باز کند

    و آواره ترین آواره شهر را به پناه آغوش گرمش امان دهد

    آنگاه تا فراز این زمین اوج گیری و به معراج عشق روی.

    چقدر جای آن آغوشی که در آن رنگ همه تفاوت ها پاک است

    خالی ست.

    آغوشی که برایت نیازی باشد

    برای خواستن.

    آنگونه که تو او را میپنداری

    و آنگونه که او تو را دوست میدارد.

    آنگونه که تو او را معنی می دهی

    و آنگونه که او تو را بودن میدهد.

    دیگر من و تو نیست .

    دیگر یک چیز هست.

    یک چیز..

    اینجا کدامیک برای دیگری آرامش بخش است؟

    تو برای او یا او برای تو ؟

    تو پناه او هستی یا او در پناه تو؟

    تو عاشق اویی یا او عاشقت؟

    تو بزرگتری یا او؟

    نه دیگر اینها نیست

    اینجا یک پارچگی است .

    اینجا عشق است.

    اینجا ایمان به هستی ست.

    اینجا آرامشی است برای حضور تو .

    آه که چگونه میتوان نبودش را تحمل کرد...

    چگونه ميتوانم نبودنت را تاب بياورم

    بي تو بودن سخت است

    "سخت نازنينم"

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:دلنوشته,نازنین,زیبا,شعر,ناب,ارامش,عاشق,ایمان,هستی,سخت,تحمل,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا