یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

اخر دنیا

توی زندگی وقتی به بن بست میرسی

یادنبال پس کوچه ی امیدی میگردی تا فرار کنی

اما پیدا نمیکنی

میفهمی اینجا دیگه آخر خط دنیاست.

ودر این لحظه تودرآن جایی نداری.

هرچی دست وپاتو بیشتر حرکت بدی

درودیوار ته کوچه خون بارانت میکنن

می فهمی که خاموشی وسکوت

آخرین دروازه ی این بن بسته.

وهمین سکوت باسنگینیش

روزگارو از وجودت خالی میکنه

ودلت رو پراز نفرت و بغض

هرچی بلندتر فریاد بزنی

تارهگذری صداتو بشنوه

میفهمی که افسوس مردم این کوی ودیار

همگی ناشنوا می باشن.

ودر این دریای یاس هرچقدر دستاتو بالاتر بگیری

تاغرق نشی

غواصی نیست که

ازآغ وش امواج خشن خلاصت بده

ومیفهمی که بدون آنکه روزی قصه زندگیتو بخونن

براحتی از صفحه وقلم روزگار می افتی.

این چه حکمت غم انگیزیست!

یکی زودتر،یکی دیرتر

بالاخره کلاغ این قصه به خونه اش نمیرسه

ومی فهمی که در قانون طبیعت

این مائیم که نهایتأ باید محو خاطره ها بشیم.

انگار بودی نداشته ایم.

اینجا می فهمی که طول این پاره خط چقدر کوتاه بوده

درحالیکه گمان میکردیم

هیچ وقت به آخرش نمیرسیم،به انتهاش رسیدیم.

وقتی که خوب فکر میکنم همشه با خودم میگم:

کاش این دنیا وجود نداشت

اونوقت در بسته نبود،

خاکی نبودکه خلق بشیم،

درون سینه دل نبود که اردوگاه غم بشه.

اونوقت تن وهستی ما

افسانه ای برای بچه هامون نمی شد.

یا عطوفت دیگران پس از نیستی ما گل نمیکرد.

ای کاش زندگیمون روفقط یه روز

مطابق مرادمان تجربه اش می کردیم.

یا در بی کسیها کسی بودکه

اشک چشماتو بادست

به آرامی روی سینه اش پاک می کردی.

javahermarket

داستان دو قورباغه

گروهی از قورباغه ها از بیشه ای عبور می کردند . دو قورباغه از بین آنها درون گودال عمیقی افتادند. وقتی دیگر قورباغه ها دیدند که گودال چقدر عمیق است ،به دو قورباغه گفتند آنها دیگر می میرند. دو قورباغه نصایح آنها را نادیده گرفتند و سعی کردند با تمام توانشان از گودال بیرون بپرند. سرانجام یکی از آنها به آنچه دیگر قورباغه ها می گفتند، اعتنا کرد و دست از تلاش برداشت. به زمین افتاد و مرد. قورباغه دیگر به تلاش ادامه داد تا جایی که توان داشت. بار دیگر قورباغه ها سرش فریاد کشیدند که دست از رنج کشیدن بردارد و بمیرد. او سخت تر شروع به پریدن کرد و سرانجام بیرون آمد. وقتی او از آنجا خارج شد. قورباغه های دیگر به او گفتند : آیا صدای ما را نشنیدی؟ قورباغه به آنها توضیح داد که او ناشنوا است.او فکر کرد که قورباغه ها، تمام مدت او را تشویق می کردند.

 

این داستان دو درس به ما می آموزد:

 

قدرت زندگی و مرگ در زبان است. یک واژه دلگرم کننده به کسی که غمگین است می تواند باعث پیشرفت او شود و کمک کند در طول روز سرزنده باشند.

 
يک واژه مخرب به کسی که غمگین است می تواند موجب مرگ او شود. پس مراقب آنچه می گویی باش

javahermarket

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

اخر دنیا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا