یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

به نام زیباتـرین خطای انسان عـشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق


هنوز عاشقم با اینکه عشق برام یه کابوسه ...

 هنوز عاشقم با وجود اینکه عشق برام یه شکنجه است.

 عاشق موندم چون با خودم قسم خورده ام که عاشق بمونم ...

 با اینکه عشق یه بازیه ،من این بازی رو دوست دارم .

 چون هم بازیه من تا آخرش می مونه و منو دوست داره . . .

 با اینکه عشق زود گذره ولی من گذر این لحظه ها رو دوست دارم

 چون می دونم زندگی و عمر زود تر از عشق به پایان می رسه. . .

 صادق باش ای عشق جاودان ، لایق باش . . .

 لایق این دل پر از درد من باش

می دونم که تو لایقی ...

 می دونم که صداقت دل تو اونقدر هست که دل پر از فروغ منو شرمنده پاکی

کنه . بمون با من بمون چون دوستت دارم بیشتر از اونی که فکر کنی

 یا تو قصه ها بخونی . . .

باید به حرف اونایی که می گن عشق براشون بی معناست بی توجه بود . 

عشق تو این دور و زمونه نیست

 ولی من بهش اعتقاد دارم بزار همه فکر کنن دیوونه ام...........

 

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:عشق,دلنوشته,زیبا,عاشق,صداقت,لایق,زندگی,عمر,عاشق,لحظه,دوست,دل,شرمنده,درد,,
  • تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت

    کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

    نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ وبی‌رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

    مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
    و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.

    مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود... به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

    درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

    درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

    درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت...

    دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

    درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم، و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست...

    javahermarket

    از عشق مکن شکوه


    از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

    بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


    من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
    بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


    غمدیده ترین عابر این خاک منم من
    جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


    در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
    مانند کویری که در آن قافله ای نیست


    می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
    در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


    شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
    هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1391برچسب:از عشق مکن شکوه,شرمنده,حوصله,افسوس,خاک,غمدیده,قافله,عابر,مسئله,شکوه,عشق,پریشان,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    به نام زیباتـرین خطای انسان عـشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا