یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

نمک نشناس واه واه شوهر به این نمک نشناسی!!!!!

شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.

یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.

شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى.

الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟»

مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»

شوهر مریم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:نمک نشناس,همسر,شوهر,سلامتی,لحظات,مریم,اهستگی,زندگی,صدا,
  • طنز.

    پسر چگونه موجودیست !؟
    موجود نیست ، فرشته است !
    .
    .
    .
    یه سوال دارم ، اینکه میگن سی و دو بار غذاتونو بجوین رو کی رعایت کرده ؟
    والا ما اومدیم رعایت کنیم 17-18 بار جویدیم داشت حالمون بهم میخورد
    انگار با گوشت کوب له کردی غذارو یه استکان آبم قاتیش کردی
    .
    .
    .
    .....
    .
    .
    .
    هنوزم که هنوزه ، هستند کسایی که وقتی میخوای بری بیرون
    میـپـرسن: ” کجا !؟ “
    و بلافاصله بعد از شنیدن جواب ” میــــرم بیرون “
    از جانب شما قانع شده و به آرامش خاصی میرسند !
    .
    .
    .
    شماره گذاشتیم تو سایت جلوش نوشتیم اس ام اس بفرستین
    تا الان که اینو تایپ میکنم 453 تا اس ام اس اومده با متن “اس ام اس” !
    .
    .
    .
    خیلی دوست دارم یکی بهم بگه “قدر این روزاتونو بدونید”
    بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا؟
    نشون بده با دست!
    .
    .
    .
    خدایا
    آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم ، تقدیر من است
    یا تقصیر من !؟
    .
    .
    .
    امروز تو 30 دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم
    کف دستش میخاره میگه پول داره میاد …
    گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن …
    کفه پاش میخاره میگه پول داره میره …
    اصلا 1%به ذهنش نمیرسه که حموم بره شاید درست شه….
    .
    .
    .
    پیر شدن این نیست که :
    نشونه ی پیری در ظاهرتون پیدا بشه ….
    هر زمانی که از درون احساس شادی نکردید ؛
    اون موقع دارید پیر میشید … !!!
    .
    .
    .
    دانشجوی ارشد دانشگاه تهران تو پایان‌نامش
    به عنوان منبع نوشته گوگل دات کام !
    .
    .
    .
    فرزندم!
    دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ،ادب را از مادرت
    .
    .
    .
    - بریم بیرون یه چیزی بخوریم
    + نه من شام درست کردم.
    - واسه همین گفتم!
    .
    .
    .
    اون تیکه ی آخر پیتزا که سیر شدی و می مونه و خورده نمیشه
    همون لعنتیه که روحش وقت گشنگی میاد سراغت !
    .
    .
    .
    شبیه معادلات چند مجهولی شده ام ؛
    این روزها ….
    هیچ کس از هیچ راهی مرا نمی فهمد … !!!
    .
    .
    .
    پیر شدم آخرشم نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بوده !؟
    .
    .
    .
    ﻋﻤﻪ ﻫﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ، ﺳﻪ
    ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
    ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ.
    ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ
    ﺗﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺤﺜﺸﻮﻥ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻪ ! )
    .
    .
    .
    همیشه باید یکی باشه که سه نقطه ی آخر جمله تو بفهمه !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:طنز,پسر,عمه,فهمیدن,معادلات,دانشگاه,پیر شدن,خدایا,راهی,پیتزا,اخرش,این روزها,
  • تنهایی

    من تو را دوست دارم .....

    تو دیگری را ................................

    دیگری دیگری را..............................................

    واین چنین است که ما تنهاییم.............................................

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:تنهایی,دیگری,تنها,
  • دل من دیر زمانی است که می پندارد

    دل من دیر زمانی است که می پندارد

    دوستی نیز گلی است
    مثل نیلوفر و ناز
    ساقه ترد و ظریفی دارد
    بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد
    جان این ساقه نازک را
    دانسته
    بیازارد

    در ضمیری که ضمیر من و توست
    از نخستین دیدار
    هر سخن هر رفتار
    دانه هائی است که می افشانیم
    برگ و باری است که می رویانیم
    آب و خورشید و نسیمش (مهر)است
    گر بدانگونه که بایست به بار آید
    زندگی را به قشنگترین چهره بیاراید
    آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
    که تمنای وجودت همه او باشد و بس
    بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس

    زندگی گرمی دل های به هم پیوسته ست
    تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست

    در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز
    عطر جان پرور عشق
    گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
    دانه ها را باید از نو کاشت
    آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
    خرج می باید کرد
    رنج می باید برد
    دوست می باید داشت

    با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
    با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
    دست یکدیگر را
    بفشاریم به مهر
    جام دل هامان را
    مالامال از یاری غمخواری
    بسپاریم به هم
    بسرائیم به آواز بلند
    شادی روی تو
    ای دیده به دیدار تو شاد
    باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
    تازه
    عطر افشان
    گلباران باد

    \"فریدون مشیری \"

    javahermarket

    محض خنده

    دقت کردی وقتی یکی بهت میگه: «اگه یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی؟»

    نگران می شی، یاد تمام دروغا و کارای بدی که انجام دادی میفتی بدم میاد از اینایی که وقتی دارن از طرفشون جدا میشن براش آرزوی خوشبختی می کنن ..
    داری میری برو دیگه فیلم بازی نکن ... تا حالا دقت کردین تو کل کل های ایرانی‌ ها،
    همیشه همه برای خودشون متاسفند؟
    در روزهای خوبتان بدانید که همین خاطرات بعدا شمارو دیوانه می کند...!! اینجا ؛ همه ی نسل ها ؛ نسل سوخته هستند ...
    فقط درصد سوختگی فرق می کند و محــلّ سوختگی ... یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم مادر، میریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم :|

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:کل کل ,دختر,فیلم هندی,پدر,مادر,دروغ,محض خنده,سوختگی,پسر,ایرانی,سوال,
  • میرداماد و دختر شاه عباس

    شب هنگام محمد باقر - طلبه ی جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه ی بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد.

    دختر پرسيد: "شام چه داري"

    طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.

    صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد: "چرا شب به ما اطلاع ندادي و ...."

    محمد باقر گفت: "شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد."

    شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطايي کرده يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد: "چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمايي"

    محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد.

    طلبه گفت: "چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي‌کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله ی سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند."

    شاه عباس از تقوا و پرهيزکاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي‌دارند.

    از مهمترين شاگردان وي مي‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.
     
    نكته ی اخلاقی:
    اگر شب در حال درس يا مطالعه بوديد حتماً درب را باز بگذاريد و در اطاقتان هم حتماً شمع داشته باشيد،چون برق با كسي شوخي ندارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:میرداماد و دختر شاه عباس,
  • بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین

    آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

    بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

    برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

    به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

    به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

    از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه

    آخرین امتحانت رو پاس کنی

    کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

    توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی

    برای خودت تو آینه شکلک در بیاری وبهش بخندی !!!

    تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

    بدون دلیل بخندی

    بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه

    از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !

    آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شمامی یاره

    عضو یک تیم باشی

    از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

    دوستای جدید پیدا کنی

    وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

    لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

    کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

    یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید وببینید که فرقی نکرده

    عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

    یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

    یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم بخندی...

    اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

    قدرشون روبدونیم

    زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک

    هدیه است که باید ازش لذت برد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین , لذت ,چارلی چاپلین,زندگی,بهترین,
  • وقتی که ...

    وقتی که عاشق چشمات شدم

    تازه فهمیدم که زیبایی چیست

    وقتی که تورودرقلب کوچکم جادادم

    تازه صدای ضربان قلبم راشنیدم

    وقتی که دست دردست تونهادم

    تازه معنای گرمی رادرک کردم

    هرگاه به جدایی می اندیشم سایه ی مرگ

    رادرکنارخودمیبینم.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:وقتی که ,,,جدایی,سایه مرگ,مرگ,معنا,درک,هرگاه,,
  • خیلی سخته...

    خيلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...

    خيلی سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

    خيلی سخته که سالگرد آشنايی با عشقت رو بدون حضور خودش

    جشن بگيری ...

    خيلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اونی که فکر

    می کنی به خاطرش زنده ای ...

    خيلی سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکنی ، بعد بفهمی

    دوست نداره ...

    خيلی سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدی ، اما اون

    بگه : ديگه نمی خوامت ...

    خيلی سخته که دوسش داشته باشی ، اما نتونی باهاش بمونی ...

    خيلی سخته که بخوای با آب خوردن بغضت رو بفرستی پايين ، اما

    يه دفعه اشک از چشات جاری بشه ...

    خيلی سخته که بهت بگه دوست دارم ، اما بعداً متوجه بشی حرفش

    يه (( ن )) کم داشته ...

    خيلی سخته که کسی که تموم زندگيت رو به پاش ريختی ،

    با بی رحمی تموم تو چشمت نگاه کنه و بگه : ديگه دوست ندارم ...

    خيلی سخته که يه عمر با خيال يه نفر زندگی کنی ، اما وقتی فهميد

    عاشقشی بره و پشت سرشم نگاه نکنه ...

    خيلی سخته که دلت رو به کسی خوش کنی که

    يه دلخوشی ديگه داره ...

    خيلی سخته که وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت ، می ری که

    حرف دلتو بهش بگی ، با يه معذرت خواهی کوچيک بگه :

    فعلاً سرم شلوغه ...

    خيلی سخته که هميشه مجبور باشی سخت ترين چيزها رو تحمل کنی ...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:خیلی سخته,,,غرورت,سخته,بغض,خدا,خاطرش,تولد,بمونی,سالگرد اشنایی,کلنجار,معذرت,
  • یکی از بستگان خدا

    شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

    پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف چابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

     در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش نداشته‌هاش را از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

    خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
    - آهای، آقا پسر!
    پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
    - شما خدا هستید؟
    - نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
    - آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

    خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي

     كند ديگران را خوشبخت سازد..

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:یکی از بستگان خدا,خوشبخت ترین,پسرک,خوشحال,کفش,بندگان خدا,تماشا,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا