یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

فقط بيا و بخند../..

اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتدبگویید اشبتاه کجاست؟؟؟
123456789
123456789
123456789
............... ....

... ... یعنی شما الان به این موضوع تمرکز کردید؟؟؟
:))
اشتباه این هست که!
کلمه هسیتد-هستید
اشبتاه-اشتباه
من نگفتم اشتباه در اعداد هست!!!
بهتر نیست برگردیم اول اتبدایی بخونیم ؟؟
.
.
.
حتی کلمه اول ابتدایی هم اشتباهه
............... .......
پس بریم اول مهد کودک بخونیم
.
.
.
حتی کلمه مهد کودک هم اشتباهه
چرا رفتید دوباره مهد کودک رو ببینید؟؟؟؟
:)))))
ههههههههههههههه هه
الوووووووو یبمارستان دیوونه ها؟؟؟؟؟
بیایید این دیوونه ها رو از اینجا ببرید
.
.
.
.
هههههههههه
حتی کلمه بیمارستان هم اشتباهه:)))))
خخخخ

خوب سركار رفنيتا
ااا بازم اشتباه خوندي كه رفتنو:)))

***
دیگه دارم مطمئن میشم خیلی خوش قدمم!
اخه شدم خدمتگذار دخترای مردم!!!!!
رو هر کی دست بذارم فرداش با یکی میره ماه عسل
***
میخواین دخترارو بزاری سر کار فقط بهشون بگین میتونم یه چیزی بهت بگم؟
بعد که گفت اره بگو هیچی ولش کن :..
یعنی دیگه مگه ولت میکنن؟
***
غضنفر میره بچه یه آدم پولدارو بدزده میبینه در صندوق بازه توشم پر پول، پولارو برمیداره میره زنگ میزنه میگه بچه رو بیارین پولهارو بگیرین
***

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,
  • راز زیبایی

    پیرزن با وجود سن بالا هم چنان مورد علاقه دیگران بود.

    از او پرسیدند که چگونه خود را اراسته و این قدر زیبا

    به نظر می رسد؟

    پیر زن با اعتماد جواب داد: من واقعیت را بر لبانم کشیده، با احترام و

    مهربانی صدایم را نرم کرده، با هم دردی گوش هایم را تزیین نموده

    و با کمک رسانی به دیگران از دست های خود مراقبت می کنم.

    من با درست کاری سیمای خود را بهتر نموده و با عشق واقعی روحیه

    خود را زیباتر می سازم.

    این راز زیبائی من است .

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,
  • salam

    مدتهاست مجازی میخندیم ...

    مجازی شادیم ...

    مجازی عاشق میشیم ...

    مجازی همدیگه رو دلداری میدیم ...

    امــــــــــــــــــــا ...

    واقعی تنهاییم !

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
  • (((راه بهشت )))بخونین قشنگه

    سلام دوستای گلم . ظهرتون به خیر .
    تا آخر بخونین قشنگه

    مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
    پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
    دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
    - «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
    دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»
    - اسب و سگم هم تشنه‌اند.
    نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
    مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
    مسافر گفت: روز به خیر
    مرد با سرش جواب داد.
    - ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.
    مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
    مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
    مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
    مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
    - بهشت
    - بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
    - آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
    مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
    - کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند…

    از کتاب شیطان و دوشیزه پریم اثر پائولو کوئیلو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
  • ::◌● سـ ـر بـ ـﮧ هـ ـوا نیـستــ ــم●◌::


    سـ ـر بـ ـﮧ هـ ـوا نیـستــ ــم

    امـ ــا

    هــمیشـ ـﮧ چشـ ـم بـ ـﮧ آسمـ ـان دارم

    حــال عـ ـجـ ـیبـﮯ سـ ـت

    دیــدن هــمان آســمـ ـان ڪـﮧ

    شاید "تــ ــو"

    دقـ ـایــقـ ـﮯ پیــش

    بــﮧ آن نگـــ ـاه ڪـرده اﮮ…!!!!





    ++ ینـ ــﮯ اون یـ ـﮧ روز اینـ ـا رو میـ ــﮯخونـ ـﮧ ؟

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
  • یک ڪـــلام

    برایـ ـــم مهم نیسـ ـــت چـﮧ میشـــود؛

    بـﮧ همـــــﮧ باورهـ ـــایم سوگنـ ـــد

    هیچ چیـ ـــزی برایــ ــم مهـ ـــم نیسـ ــت!

    فراموشـ ــت نمیڪنـ ـــم

    یک ڪـــلام

    و این یعنـ ـــی

    نهایـ ـــت خوشـ ــبختـﮯ!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
  • برای هر د⇔ و …

    مـن رابطـه هـایـی را دوستـــ دارمـــــ کـه دو طـرفـه انـد…

    هـر دو مـی‏کوشنـد بـرای ادامـه دار شـدنـش…

    هـر دو خـطر مـی کنـند…

    هـر دو وقتـــــ مـی گـذارنـد…

    هـزیـنـه مـی کنـند…

    هـر دو بـرای یکــ لحظـه بـیشتـر، در کنـار هـم بـودن بـا زمـان هـم می‏جنگنـد…

    مـن عاشـق رابـطـه‏ هـای دو طـرفه‏ـ ام.

    رابـطـه‏ هـای کـه بـرای هـر دو طرفـــ ادامه‏ـ اش، بـا ارزش‏تـریـن چـیـز دنـیاستــــ

    بـرایـــ هـر دو …

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:,
  • چه خبر

    همیشه یک نفر باید می رفت..

    همیشه یک نفر باید بغض میکرد..

    همیشه یک نفر باید به اوج گرفتن پرنده ای خیره میشد

    همیشه یک نفر باید در دریای آرااام غرق میشد

    همیشه در بهترین لحظه ها یکنفر باید سقوط می کرد

    همیشه یک نفر باید از خواسته هایش رد میشد..

    همیشه یک نفر باید با زندگی کنار می آمد..

    همیشه یک نفر باید می لرزید

    همیشه یک نفر باید می رفت..

    تا...!

    تا کسی بماند

    تا کسی بخندد

    آن یک نفر ! خود ِ من بود..

    که رفتــــ

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:,
  • چشـم بـه راهــ

    روز ها از وقتی که گفتی خواهی آمد میگذرد

    من هنوز هم چشم به راه توام...

    چشم به راه بهار...

    چشم به راه چشمه ی شفاف چشمانت

    هنوز هم در کویر بی رحم دلم نماز باران می خوانم

    می دانی که که چه غوغایی از تو در من به پاست

    می دانی که با آمدنت رنج هایم به پایان میرسد

    به من گفتند که از پشت کوهساران سر به فلک کشیده می آیی

    از دور ترین نقطه ی زمین

    و خود نیز گفتی که می آیی

    اما کی؟

    تو خود میدانی که انتظار چقدر تلخ است

    تو خود میدانی که انتظار قلب خسته ام را منفجر میکند

    تو خود میدانی که شمعدانی هایم از انتظار به پاییز می رسند

    اما هنوز هم از تو نشانی ندارم

    به من گوش کن . که اگر تو به من گوش نکنی از من خاکستری می ماند و بس.

    تو به من گوش کن که خسته ام از این بیهوده گوییها و بیهوده نوشتن ها

    می ترسم به بیراهه بروم

    بگو باران ببارد

    تا زیر باران به اجابت دعای " اللهم عجل لولیک الفرج " دلخوش باشم.

    پیشاپیش میلاد موفور السرور مولای عاشقان، مهدی صاحب الزمان مبارک

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:,
  • بیـــــداری؟

    دیگران میــــپرسند:


    بیـــــداری؟


    آری بی "دار"م...



    چرا که اگر "دار"ی داشتم


    ... یا قالی ه زندگیم را خودم میبافتم


    یا زندگیم را به "دار" میاویختم


    و خلاص


    پس بی"دار" بی"دار"م

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا