یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

یادداشتهای گم شده

پس کجاست؟

چندبار

خرت و پرت های کیف بادکرده را

زیروروکنم

پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسرکار

کارتهای اعتباری

کارتهای دعوت عروسی و عزا

قبضهای آب و برق و غیره و کذا

برگه ی حقوق وبیمه وجریمه و مساعده

رونوشت بخشنامه های طبق قاعده

نامه های رسمی و تعارفی

نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی

برگه ی رسید قسطهای وام

قسطهای تا همیشه ناتمام

پس کجاست؟

چندبار

جیبهای پاره و پوره را

پشت و رو کنم

چند تا بلیت تا شده

چند اسکناس کهنه و مچاله

چند سکه ی سیاه

صورت خرید خواروبار

صورت خرید جنس های خانگی

پس کجاست؟

یادداشتهای درد جاودانگی؟

 

javahermarket

هنوز

هنوز ادامه دارد

هنوز هم که هنوز است

درد؛دامنه دارد

شروع شاخه ی ادراک

طنین نام نخستین

تکان شانه ی خاک

و طعم میوه ی ممنوع

که تا تنفس سنگ

ادامه خواهد داشت

ودرد

هنوز دامنه دارد

javahermarket

خدا در همسایگی ماست !!

چرا همه ی نقشه های جغرافیا دو قسمت دارد ؟



چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشود ؟؟



چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی در جنوب شهر خاکستری است ؟



چرا پرنده های جنوب شهری با بال های وصله دار پرواز میکنند ؟؟



چرا بهار در جنوب شهر زرد است ؟ چرا برف در جنوب شهر سیاه؟



چرا گربه های شمال شهری شیر پاستوریزه میخورند ؟؟





چرا بچه های شمال شهر وقتی فوتبال بازی میکنند گل های تازه و



قشنگ و رنگارنگ به هم میزنند ؟



چرا دنیای بچه های جنوب شهر سیاه و سفید است ؟؟؟



چرا دنیای بچه های شمال شهر رنگی است ؟؟ خواب های رنگی !!



سفره های رنگی ! فیلمهای رنگی!مگر خون آنها رنگین تر است؟؟



چرا آنها در شمال به دنیا می آیند ؟ در شمال گهواره میخوابند ؟



درشمال زندگی میکنند ؟





و وصییت میکنند که آنهارا در شمال قبرستان به خاک بسپارند !!!



اگر شمال بهتر است چرا جهت قبله به سمت جنوب است ؟؟



چرا خدا خانه ی خود را در جهت جنوب ساخته است ؟



من به سمت جنوب نماز میخوانم !!



خدا در همسایگی ماست . خدا در همه جاست . خدا باید در همه



جا باشد !!



من این نقشه هارا قبول ندارم ! چه کسی این نقشه هارا برای



ماکشیده است ؟؟



وقتی باران بهاری ببارد همه ی نقشه های کاغذی را خراب میکند !!



و همه ی نقشه هارا نقش بر آب میکند

javahermarket

ترانه ای برای آشتی

javahermarket

ترانه ای برای آشتی

چه می شد اگر مثل پروانه ها

کمی دست و پای دلت باز بود

به هر جا دلت خواست سر می زدی

از این خاک امکان پرواز بود

اگر باخبر بودی از آسمان

به روی زمین این خبر ها نبود

اگر خانه پر بود از پنجره

نیازی به این قفل و درها نبود

اگر با خبر باشی از آسمان

خبر های آن سو همه آبی اند

خبر های روشن خبرهای خوب

همه آفتابی و مهتابی اند

خبرهای آن سو همه سبز سبز

خبر های این سو همه سرخ و زرد

در آن سو همه رنگ آرامش است

در این سو همه رنگ نیرنگ و درد

در این آسمان و زمین بزرگ

مگر یک وجب جا برای تو نیست؟!

مگر شاخ یا دم در آورده ای؟!

که جای دم و شاخ های تو نیست؟!

هوای تنفس در این جا کم است؟!

و یا آب و نانش به اندازه نیست؟!

برای تو خورشید و ماهش کم است؟!

و یا کهکشانش به اندازه نیست؟!

تمام زمین جای جولان توست

بگو جا برای تو تنگ است باز؟!

نه تنها زمین آسمان مال توست

نیازی به شمشیر و جنگ است باز؟!

javahermarket

تقویم ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

javahermarket

حسرت همیشگی

حرفهای ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آن که با خبر شوی !

لحظه عزیمت تو ناگزیز میشود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی !
ناگهان
چقدرزود

دیر میشود !


الفبای درد



الفبای درد ازلبم میتراود

نه شبنم ، که خون از شبم میتراود

سه حرف است مضمون سیپاره دل
الف . لام . میم . از لبم میتراود

چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم میتراود

زدل بر لبم تا دعایی برآید
اجابت زهر یاربم میتراود

ز دین ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم میتراود

javahermarket

فال نیک

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

javahermarket

شعر

تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش....

پس چگونه
بی امان
روشن نگه دارم
سالها این پاره آتش را
در کف دستم؟

تا بدانم همچنان هستم!

javahermarket

باران

چشم ها پرسشی بی پاسخ حیرانی ها

دست ها تشنه ی تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو اذین بستم

داغ های دل ما جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی ست در این بی سرو سامانی ها

وقت ان شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو اغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل گندم لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشن اغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا