شعر مادر از فریدون مشیری
از شوق به هوا
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام ...
صـدای پای تو که می روی
صـدای پای مــرگ که می آید . . . .
دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !
...
به خوابی هزار ساله نیازمندم
تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم
و عادت حمل درای کهنه ی دل را
از خاطر چشمها و پاها پاک کنم
دیگر هیچ خدایی
از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند
و آسمان غبارآلود این دشت را
طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
دم به کله میکوبد و
شقیقه اش دو شقه میشود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق.....
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
شناسنامه
من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
...خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
ها؟!
پیست!!
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی....
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
کهکشان ها، کو زمینم؟!
زمین، کو وطنم؟!
وطن، کو خانه ام؟!
خانه، کو مادرم؟!
مادر، کو کبوترانم؟!
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو... یا تو گم شده ای در من... ای زمان؟!
... کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم ...
کـــاش !
دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند
گریزی نیست
اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است
باید سر به بیابانها گذاشت!
در
سلام ،
خداحافظ !
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
بازشود این در گم شده بر دیوار...
سالهاست که مرده ام
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد،
نه شمارش ستاره ها تسکینم...
چرا صدایم کردی ؟
چرا ؟
بــی شــــکـــــ . . .
جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند
چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق
جهـــانی بـــرای تـــــو. . .
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر, مهر مادر, جانشین ندارد
شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد
پدر یك گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچكس حقیقت من را نشناخت
جز معلم ریاضی عزیز ام
كه همیشه می گفت
گوساله, بتمرگ
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...
و اما تو! ای مادر!
ای مادر!
هوا
همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد
و هنگامی تو می خندی
صاف تر می شود...
معبد تشنه خون است.
همیشه پرستش با خون،با قربانی،همراه بوده است.اسماعیل!این ذبیح مقدست!ابراهیم را ببین. فرزند دلبندش را در عشق قربانی می کند. کارد را بر حلقوم پاره جگرش می نهد. فرزندی را که به عمری،با رنج ها و امید ها پرورده است،به دست خود زبح می کند!
عشق همواره تشنه «اخلاص» است.نیمه روشنفکران بی درد و دل،خرده می گیرند که قربانی چرا؟ معبد به قربانی چه نیازی دارد؟خدا چرا خون را دوست بدارد؟
شگفتا!شگفتا!چرا نمی فهمند؟این او نیست که خون می طلبد،قربانی می خواهد؛این عاشق است که به آن سخت نیازمند است. می خواهد به او،نه،به خودش،به دلش،ایمان اش،نشان دهد که::
«من اسماعیل ام را نیز قربانی تو می کنم»!نشان دهد که من در دوست داشتن،در ایمان،مطلق ام!«مطلق»!
آن چه را در همه آفرینش نیست،آنچه را طبیعت از داشتن اش محروم است، از ساختن اش عاجز است،من دارم؛من می آفرینم.
ای عشق!من تشنه ی«این هواهای عفن،و این آب های ناگوار» نیستم.ای ایمان!من ایمان ام را ،به زندگی کردن نیز نخواهم آلود. اخلاص! . اخلاص!
یعنی فقط تو!یکتایی!یک تویی!
چگونه این را نشان دهد؟باید نشان دهد. نه به او،که «او» می داند.نه به خود،که خود می یابد.نه،اصلا به چنین تجلی یی،به چنین نمایشی،محتاج است،سخت!چه رنج لذت بخشی است! چه مستی یی دارد ایثار!هرچه دردناک تر،شیرین تر!
آری قربانی!عشق تشنه می شود،خون بایدش داد؛سرد می شود،آتش اش باید زد،گرسنه می شود،قربانی بایدش کرد. عشق با قربانی،باخون،نیرو می گیرد،زلال می شود،رشد می کند، پاک و بی لک می شود....
و اکنون عید قربان است!...
(هبوط در کویر ،ص470)
وه که چه زمینه آماده ای برای استعمار که فریاد بکشد :
- آزاد شو .
- از چی ؟
- دیگر « از چی » ندارد ؛ داری خفه می شوی ، هیچ چیز نداری ، محرومی ، آزاد شو ! از همه چیز آزاد شو !
آنکه در زیر سنگین ترین بارها خفته است و دارد خفه می شود ، فقط به نفس آزاد شدن و برخواستن از زیر آوار خفقان و فشار می اندیشد ، نه به چگونه آزاد شدن ، چگونه برخواستن !
زن آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی !
قیچی شدن چادر !
زن یک باره روشنفکر می شود !
«زن ، حیوانی که خرید می کند » ! تعریف جامع و مانعی که ارسطو از انسان می کند - «انسان ، حیوان ناطق » است - در زن ، تبدیل می شود به « انسان ، حیوانی که خرید می کند ».
یکی از همین مجلات مخصوص زن شرقی ، نوشته بود که در تهران از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵ ، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده است و موسسات زیبایی ۵۰۰ برابر.
۵۰۰ برابر رقم بسیار سنگینی است معجزه است ! ، در طول تاریخ بشر سابقه ندارد.
البته در سال ۴۵ ، اگر همین نسبت تصاعدی را تا امسال حساب کنیم.... من که عقلم قد نمی دهد.
در جامعه ، هر مصرفی ، مصرف هایی را تداعی می کند ، مثلا همین که قبایم عوض شد و کت و شلوار جایش را گرفت ، گیوه ام نیز فرق می کند و کفش می شودو......
برای عوض کردن مصرف باید عقیده ، تیپ ، سلیقه و سنت تاریخ و جامعه را نابود کرد ؛ این است که سرمایه داری برای دستمالی ، قیصریه را آتش می زند.
اکنون که باید تغییر پیدا کند و متفکرین و آگاهان جامعه ، ناشی و بی خبرند پس چه بهتر که من - سرمایه دار - دست به کار شوم و قالب هایم را آماده کنم تا همین که زن از قالب های سنتی اش در آمد ، قالب های خود بر سرش زنم و به شکلیش در آورم که می خواهم ، و آنگاه او را - به جای خودم - مامور در هم ریختن جامعه خودش کنم. به اصطلاح مشهور فرانکو :« ستون پنجم » نیروی خارجی ، در داخل !
« دکتر علی شریعتی »
(زن ، ص ۱۰۹ و ۱۱۰ )
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
«دکتر علی شریعتی»
( مجموعه اشعار ص ۴۷ )
اگر مخالفان خود را به پای چوبهی اعدام می کشانی ! بدان صاحب عقلی هستی بسان طناب .
و اگر مخالفان خود را به زندان می فرستی! بدان صاحب عقلی هستی بسان قفس .
و اگر با مخالفان خود به جنگ درمی افتی! بدان صاحب عقلی هستی بسان چاقو .
و اما اگر با مخالفان خود به بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعد می سازی و به سخنان حق آنها قناعت می کنی! بدان صاحب عقلی هستی بسان عقل...
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن
بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلم به صلیبم کشند،به چهار میخم کوبند , تا او که استوانه ی ماتم بوده است، صلیب مرگم شود , شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد , تا خدا ببیند که به نامجویی،بر قلمم بالا نرفته ام , تا خلق بداند که به کامجویی ، بر سفره ی گوشت حرام توتمم ننشسته ام.تا زور بداند، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را فرعونیان نمی توانند از من گرفت , ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خریدو یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود … هرکسی را، هر قبیله ای را توتمی است , توتم من، توتم قبیله ی من قلم است. قلم زبان خداست. قلم امانت آدم است , قلم ودیعه ی عشق است , هر کسی را توتمی است و قلم، توتم من است و قلم، توتم ماست.
دکتر علی شریعتی / توتم پرستی
شگفتا
وقتی که بود نمیدیدم وقتی میخواند نمی شنیدم وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد ومی خواند و می نالد ,تشنه ی آتش باشی نه آب و چشمه که خشکید چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخارشد و به هوارفت و آتش کویر را تافت ودرخود گداخت واز زمین آتش روئید و از آسمان آتش بارید تو تشنه ی آب گردی نه تشنه آتش و بعد : عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت !
دکتر علی شریعتی / کتاب کویر / صفحه
تعداد آدمهای بیاستعداد خیلی کمه
اما تعداد آدمهایی که نمیدونن چه استعدادی دارن خیلی زیاده . . .
.
.
.
عشق ورزیدن به کسی که شما را تحقیر میکند مثل آب خوردن از لبه تیغ است . . .
.
.
.
طول کشیدن معالجه را دو سبب خواهد بود :
نادانی پزشک ، یا نافرمانی بیمار . . .
.
.
.
متاسفانه
پشت درِ اتاق عمل
جایی که همه مومن و مسلمان میشوند !
.
.
.
تنها زمانی موانع را می بینید
که چشم را از هدف برداشته اید . . .
.
.
.
زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست
پرستیدنی است . . .
(ارد بزرگ)
.
.
.
بی احساس و بی عاطفه بودن ، انسان را از واقعیت دور میکند
امیر احساسات باشیم ، نه اسیر آن . . .
.
.
.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد ، نارون شاخه ی خود را به کلاغ . . .
.
.
.
آرزو سرابی است که اگر نابود شود ، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
(اسکار وایلد)
.
.
.
عاشق کسی است که تشخیص دهد :
اندوه پنهان شده در لبخندت را
عشق پنهان شده در عصبانیتت را
معنای حقیقی در سکوتت را . . .
.
.
.
زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد !
(ارهارد)
.
.
.
انسان وقتی بلند حرف می زند صدایش را می شنوند
اما وقتی آهسته حرف بزند به گفته اش گوش می دهند . . .
.
.
.
آنان که به زین اسب خود می نازند ، در وقت مسابقه چرا می بازند ؟
دنیا که شبیه کوچه بن بست است ، با نعل شکسته به کجا می تازند ؟
.
.
.
آدمهای بزرگ ، کسانی نیستند که شکست نخوردهاند
کسانی هستند که بعد از شکست ، پیروز شدهاند . . .
.
.
.
کلیدها به همان سادگی که درها را باز می کنند
به همان آسانی هم قفل می کنند . . .
.
.
.
کسی که درباره همه چیز می اندیشد
درباره هیچ چیز تصمیم نمی گیرد . . .
(ضرب المثل چینی)
.
.
.
ایمان یک باره نیست ، باید ایمان را زندگی کرد تا به وقتش نجاتت بده . . .
جملات زیبا و با مفهوم
.
.
.
گــاه در زنـدگـی ، موقعیت هایی پــیش مــی آیــد
کــه انسان بـایـد تــاوان دعـاهــای مــستجاب شده خــود را بپــردازد . . .
.
.
.
بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن
که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است . . .
.
.
.
خطا کردن یک کار انسانی است ، اما تکرار آن یک کار حیوانی!
(جدیدترین اس ام اس های فلسفی)
.
.
.
باران که می بارد ، همه پرنده ها به دنبال سرپناهند
اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن ، بالاتر از ابرها پرواز میکند
این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند . . .
.
.
.
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم ، همه تعبیر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک ، فرصت محترمی بود و نمیدانستیم
عمر ما جمله به سر رفت و به قول سهراب ، آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم . . .
.
.
.
موفقیت پیش رفتن است
نه به نقطه ی پایان رسیدن . . .
(نلسون ماندلا)
.
.
.
تا تو مرا بد خواهی و خود را نیک ، نه مرا بد آید و نه تو را نیک . . .
.
.
.
بسیار شیرین مباش که تو را بخورند
و تلخ هم مباش که تو را دور افکنند . . .
.
.
.
اگر از من بپرسید میگویم که گناه در خلوت را به تظاهر به تقوا ترجیح می دهم
(انیشتین)
.
.
.
در میان مردم هستند آدم کشانی
که هنوز خونی نریخته اند و دزدانی که هنوز چیزی ندزدیده اند . . .
.
.
.
هر چه افراد کمتر از خودشان تعریف کنند
دیگران بیشتر به بزرگی آنها پی خواهند برد . . .
.
.
.
زندگی زندانی است که در آن بیشتر از زندانی زندانبان دارد . . .
.
.
.
توهین ها مانند سکه تقلبی اند .
ما ناگزیریم آنها را بشنویم
ولی مجبور نیستیم قبولشان کنیم . . .
.
.
.
روبروی کوهی ایستادم و فریاد زدم :
چی میگی درباره ی کسی که
بعد از عمری زندگی کردن
مویش را سپید کرده و رویش را سیاه
پاسخ آمد که : آه آه آه