یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

نمیدانم چرا رفتی؟

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.

تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.

پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد

با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:

دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي

و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم.

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم.

نمي دانم چرا رفتي؟

نمي دانم چرا؟

شايد خطا كردم

و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،ولي رفتي!

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد

نمي دانم چرا ؟

شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!.

javahermarket

وقتی کسی را دوست دارید...

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، این طور نیست ؟

javahermarket

عشق یعنی...


عشق يعني يك سلام و يك درود

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني يك تبلور يك سرود

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني يك شقايق غرق خون

عشق يعني زاهد اما بت پرست

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن بدست

عشق يعني آب بر آذر زدن

عشق يعني چون محمد پا به راه

عشق يعني عالمي راز و نياز

عشق يعني با پرستو پرزدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمم يك نماز

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني مستي و ديوانگى

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني با گلي گفتن سخن

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني شاعري دلسوخته

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني با جهان بيگانگى

javahermarket

عشق واقعی...

مرد وزن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند .

آن ها عاشقانه يک ديگر را دوست داشتند.

زن جوان : يواش تر برو عزيزم . من می ترسم مرد جوان : نه .

اين جوری خيلی بهتره

زن جوان : خواهش می کنم . من خيلی می ترسم

مرد جوان : خوب ولی بايد بهم بگی که دوستدارم

زن جوان : دوست دارم . حالا می شه يواش تر برونی

مرد جوان : منو محکم تربگير

زن جوان : خوب . حالا می شه يواش تربری

مرد جوان : باشه ولی به شرطی که کلاهايمنی منو برداری

و روی سر خودت بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم .

اذيتم می کنه روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:

برخورد موتور سيکلت باساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه که

به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد ؛يکی از دو سر نشين

زنده ماند و ديگری در گذشت

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی يافته بود .. بدون اينکه زن

جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ايمنی خود را بر سر او گذاشت

و خواست تا برای آخرين باردوستت دارم را از زبان او بشنود و

خودش رفت تا او زنده بماند

javahermarket

سرآغاز عشق..

عشق دانی که سرآغازش چیست ؟

امتداد دو نگاه

یکی از عمق دل و قعر وجود ، آن یکی بعد سجود

آن زمانی که دو چشمت ، پیله خواهش را به وجودم تابید

ودر آن ظلمت و تاریکی شب ،

جاده ای روشن را در فراسوی افق دید زدم

و تو آن یاور دیرینه من ، که در آن جاده سبز

هم نوا با دل سودا زده ام ، پا به اقلیم عدم می نهی و می گذری

چشم من خیره به دنبال تو کز غور وجود

با دو دستی که به مهر آغشته است ، سوی من آیی و با نغز کلام

دل سرگشته و حیرانم را نزد خود می خوانی

آه ای یاور من

یاد آن روز که در سایه آن سرو بلند ، سخنت بشنودم

تو به من گفتی ار آن چشمه نور، تو به من گفتی از آن کاخ بلور

گفتی آن چشمه نور ، چشم بر راه تو است

گفتی آن کاخ بلور، خواهد آن روز رسد که توأش پادشهی

من شنیدم که بگفتی اندرون دل تو، جایگاهی است تهی از برای دل من

من دلم اندر کف ، آمدم چشمه نور ، آمدم کاخ بلور

آمدم تا که بر آن مسند عشق پادشاهی بکنم

در درون دل من ،سبدی بود پر از گل محبت و صفا

لیک گلهای سبد اندر آن جایگه ظلمانی که توأش کاخ بخواندی

همگی پژمردند ، همگی افسردند

دیگر از آن همه گلهای قشنگ ، اثری باقی نیست

حال دیگر حتی ، اشکهای من هم ، چاره مردگی آنها را نتوانند کنند

تو در آن به اصطلاح کاخ بلور

در کنار آن همه چشمه نور

سبد پرگل من را بردی
خنجر حسرت را تا به ته بر جگرم بنشاندی

د رخیالت این است که دلم را بردی .

javahermarket

ریزش تنهایی...!!

ریزش تنهایی...!!
امشب در قلبم احساس سنگيني مي کنم... سينه ام طاقت نفس هاي سردم را ندارد...
خسته و تهي از آه هاي يخ بسته...... شکسته وسو خته از چشماني بسته...
آهم مي هراسد..... قلبم مي گدازد..... سينه ام مي فشارد......
گلويم مي سوزد و اشک هايم سيل مي بارند..!؟...؟؟؟؟
خيلي مي سوزم...؛ سراسر وجودم را سيل غم و ماتم فرا گرفته ...؛
انگاري که با زنجير گداخته تنم را تکه تکه مي سوزاند....
دندان هايم را بر روي جگرم ميفشارم.... لبانم را ميگزم ...
حرف هايم را حبس ميکنم و تيکه تيکه شدن جگرم را به ياد ميسپارم..!
چشمانم را غزل غزل بهانه مي کنم براي قلب سوخته ام...؛ قلبي که مرده...
درون کلبه ي سوخته اي که کسی دستي به رويش نکشيد....
کسي شرشر گريه هايم را پاک نمي کند....کسي نيست چشمانم را بفهمند...
کسي نمي گويد چرا اينقدر تنها و تنها و تنها....کسي نمي فهمد مرا؟...!!..؟؟؟
همه اونور.... من اينور...تنهاي تنها؛ تو اوج غم....!
آخ خدا؛ يکي نيست نفسي رها کند... تنها ماندم....تنها..!!..؟؟؟؟
حتي نازنين تو نيز باهام بيگانه اي... در اين سکوت غم که مي بندد به زنجيرم...
انگار پاک شدني نيست..!! لکه هاي آبي چشمهايت در آسمان تنهايي من..
با اين همه؛ به دنبال ردپاي اشکهايت ميدوم... شايد روزي به چشمهايت برسم...
•.ღ☆ஜ.• ♥ •.ღ☆ஜ.• ♥ •.ღ☆ஜ.• ♥ •.ღ.•
*هيچ صدايي نمي آيد... همه جا خلوت و لغزان...
به مهتاب شب روشن نگاه مي كنم..؛ حتي تپش..!

javahermarket

کلبه ای میسازم...

کلبه اي مي سازم ...

پشت تنهايي شب

زير اين سقف سياه

که به زيبايي دل تنهاي تو باشد

پنجره هايش از عشق

سقفش از عطر بهار

رنگ ديوار اتاقش گل ياس

عکس لبخند تو را مي کوبم

روي ايوان حياط

تا که هر صبح اقاقي ها را

از تو سرشار کنم

همه ي دلخوشي ام بودن توست

وچراغ شب تنهايي من

نور چشمان تو است

کاشکي در سبد احساسم

شاخه اي مريم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکي مي کردم

که به تنهايي تو سربزند

تو به من نزديکي و خودت مي داني

شبنم يخ زده چشمانم

در زمستان سکوت

گرمي دست تو را مي طلبيد...

javahermarket

وحشت سکوتم...

بازم من دير رسيدم و خيابانها تمام شدند و من ماندم و جاده خالي و سوت و کور...
چشمانم جز سياهي چيزي نمي بينند... همه جا سرد و تاريک و باراني ست...
دلم مي خواهد زير اين رگبار طاقت فرسا زوزه فرياد بکشم ...دلم مي خواهد خيس خيس بشم؛ خالي و تهي از سکوت...و آنوقت زضجه تنهايي خويش را در آغوش بگيرم و بيصدا نفس تمام کنم...
دلم مي خواهد برم کنار جاده.. سرمو بکوبم به سياهي جدول ها....
اي کاش رهگذري مي گذشت شايد که زوزه ما را مي شنيد و تکه سنگي برآه هايم پرتاپ مي کرد...
کاش چشمانم بر تنهايي خود بگريد و فغان بر آرد... کاش چشمانم طاقت اين همه دلتنگي را مي داشت و ياري ام مي کرد....کاش پاهايم توان در کشيدن اين تن سوخته همراهي يم مي کرد و توي اين جاده خاموش و سياه در آوارگي خودم رهایم نمي کرد...
بدنم به شدت مي لرزد.... قلبم تالاپ و تلوپ مي کند؛ جرات سر دادن ناله را در خود ندارد ولي عجيب مي سوزد...اما ميدانم كه چون مجنون تا ابد در بيابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند؛ در پس روزهايي كه بي تو تكرار مي شوند...!!
خداي من..!
کاش يکي بود ازجنس سنگ ميشد درد دل کرد باهاش ... دل واسه سوختن نداشت...
قلب واسه مهربوني کردن نداشت..! ... زبون واسه آخ گفتن نداشت...
اشک هايم فر مي افتد از چشمانم..!.. چشمانم ديگر فروغي ندارد...
چقدراينک چراغ دلم خموش است ... آرزوهايم مرده است...!
قلبم درسينه گويي ازنفس ايستاده ....وتن خسته ام دربازي سرنوشت خم شده است....
خدايا چقدر تاريک و خاموشم...!
* نازنین؛ سکوت بهترین بهانه برای ناگفته هاست؛سکوت میکنم....شاید تو خود بفهمی....
من که از گفته ها هیچ سودی ندیدم... شاید سکوت به تو بفهماند!؟...!؟؟؟؟؟ *

javahermarket

یک درصد انتظار + سنگینی سکوت...

اشکهايم را بر پيچکي از گلايه مي بندم و چشمانم را هاله مي کنم بر روزهاي رفته
وآهي مي کشم بر روزهاي سوخته ام .خداي من چه روزگار مبهم و درهمي ست.چه نافرجام تاريکي ست؛ افتادم تو گودال تاريکي که نه راه پس دارد و نه راه پيش... اي سرنوشت از تو کجا مي توان گريخت...کجا مي توان بريد...اي سرنوشت چطور ميشه نشست و دم نزد وقتي يکي يکي آرزوهايت رنگ مي بازند
وقتي ذره ذره وجودت توي اين مرداب لعنتي؛ روزي هزار بار مي پوسه و خم ميشه
آخه تا کي مي خواهي بر پاهاي خسته ام زنجير تنهايي قفل کني.........
هيچ کس تنهاييم را حس نکرد... هيچ کس نفهميد پشت اين حنجره غم آلود چه بغض سنگيني مي گذرد...سينه ام را حبس مي کنم پر از گلايه هاي سکوت... پلک هايم را خيس مي کنم بر گونه خشکيده ام...
نازنين؛ ميدانم که در تکه اي از قلب تو هم جايي ندارم...گاهي وقتا فکر مي کنم انگاري حسرت با تو بودن بر قلبم حکاکي شده.
چه ناتمام ماند نگاهم پشت اين پنجره خيس....آه؛ چه اميد بي پاياني!!
نميدانم؛ شايدم ديوار دلم آنقدر بلند و سياه است که لياقت به آغوش کشيدن و فشردن دستاي پر مهر تو را ندارد. شايدم اين تقدير سرنوشته و يا شايدم...! .کاش مي شد اين سرنوشت را جور ديگر نوشت...کاش مي شد سنگيني گريه هايم را باور مي کردي.. کاش مي شد التماس اشکهايم را از روي نگاهم مي فهميدي و حس مي کردي. کاش مي شد قفل سنگين اين انتظار تلخ را از روي چشماي خيسم با دستاي مهربونت پاک مي کردي....
آخه نازنین چگونه بتوانم فراموشت کنم... مگه ممکنه!؟
همان طور که شاپرک ها نمي توانند دشت آبي اسمان را از ياد ببرند
من هم چشمان زيبايت را نمي توانم فراموش کنم . تصوير زيبايت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم جاي دارد؛ اي کاش بداني قصر آرزوهايم را در ساحل چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوايي باشد براي عشق پاک و مقدسم...
نازنينم ميدانم اميد بستن به يک درصد هم خيال واهي است ولي بدان ريزه ريزه نفس مکيدن از ته روزنه سوراخ قفسم برايم عادتي ست تحمل زا.
پس تا نفس تو سينه باقي ست منم کنار جاده غريبي که هنوزم هزاران قلب شکسته در پشت تابلوي عبور ممنوع مانده اند؛اتراق مي کنم و کفش هايم را بر چاله هاي تاريک اين جاده مي بندم و چشمم را به سياهي اين جاده مي دوزم؛ به اميد آنکه روزي بيايي و اين خاموشي جاده را ويران کني...

خدايا مي بيني آخر شدم بازيچه اين سرنوشت شوم...هر کجا که دلش خواست برد و شوتم کرد. مي بيني چه انتظار تلخي برايم صادر شد....نميدانم به کدامين جرم ولي ميدانم که بايد منتظر بمانم...
خدايا گاهي وقتا فکر که مي کنم مي بينم؛ وقتي بودن و نبودنم يکيست پس باشد که نباشيم...
گاهي وقتا به سرم مي زنه براي هميشه از اينجا وداع کنم و بيام پيش تو....
خيلي خستم؛خدايا...درياب مرا....!!
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+
* دل را به کف هر که نهم باز پس آرد ...... کس تاب نگهداري ديوانه ندارد...ندارد..!!*

javahermarket

زندگی..

از زندگـــی برایت بگویـــم . .

این روزها جـــوری دیــگر نگاه میکنـــم

بــ ِ درون ِ قلبـــ ِ رســوایم

و قلبـــ هائـــی کــ ه برای با هم بودن می تپـــد !

بــ ِ دریـــائی کــ ه در جانـــم ریشــ ه کرده ستــــ

نــ ه جانــم این ریشــه عشق نیستـــ !

این ریشــ ه بعد از همـــان طوفان ِ عظیمی ستــــ

کــ ه با موجــی سهمگیــن به ساحل زده ستــــ

و این ریشــ ه ی بی جان ِ بعد از این طوفان

به خود نهیب می زند . .

کــ ه دنیــای نا آرام را « بایــد » آرام دید ُ دم نزد ..

خُب به این چهـــره ی زار ِ آئینه ای ِ من نگاه نکن

قلبی پُر از خالـــی برایتـــان هدیــ ه دارم . .

ناقابل ستـــ ، باران را بهانـــ ه میکند

دم به دم مشت می کوبد بر دشت ِ آب ُ

آبها را بر آسمان می کوبـد !

و نفســی عمیق می کشد ُ حس های خوب دنیا را

بر مشام می کشد !!

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا