یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

گناه محبت

سر ز بالین به چه امید بر آرم سحری
که در آن روز نبینم رخت ای رشک پری

آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری

عهد کرده است که از صحبت دونان گذرد
دیرتر می گذر ای عمر که خوش می گذری

شهر عشق است و جنون از همه جا مقصد ما
خیز اگر با من و دل ، راهزنا همسفری

می شد ای کاش که یک لحظه نباشم بی تو
یا شدی کاش دلم شاد به روی دگری

وای بر من که به سودای تو ای ماه مرا
نیست جز آه و دگر نیست در آن هم اثری

من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی
گر گناهی است محبت تو گناهکارتری

به خدایی که تو را بردن دل داده به یاد
قسمت می دهم ای مه که ز یادم نبری

خوب شد باز شدی عاشق و شوریده عماد
ننهی باز به بالین سر بی دردسری

javahermarket

دشمن جان

دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست که در عشق تو رسوای جهانم

دمبدم حلقه اين دام شود تنگ تر و من
دست وپايی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سر پرشور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نيست که اين گونه غم افزاست فغانم

نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که دانی
پير اين دير کهن مست کنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

آن لئيم است که چيزی دهد و بازستاند
جان اگر نيز ستانی ز تو من دل نستانم

گر ببينی تو هم آن چهره به روزم بنشينی
نيم شب مست چو بز تخت خيالت بنشانم

که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
«آری آنجا که عيانست چه حاجت به بيانم»

بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم

مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم

گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم

تزسم آخر بر اغيار برم نام عزيزت
چکنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آيد آن روز عمادا که ببينم تو گويی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم.

javahermarket

زندگی کن

William Shakespeare Said :

ویلیام شکسپیر گفت :


I always feel happy, you know why?

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟


Because I don't expect anything from anyone

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم


Expectations always hurt ...

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...


Life is short ...

زندگی کوتاه است ...


So love your life ...

پس به زندگی ات عشق بورز ...


Be happy

خوشحال باش


And keep smiling

و لبخند بزن
Just Live for yourself and ..

فقط برای خودت زندگی کن و ...


Befor you speak ؛ Listen

قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن


Befor you write ؛ Think

قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن


Befor you spend ؛ Earn

قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش


Befor you pray ؛ Forgive

قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش


Befor you hurt ؛ Feel

قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن


Befor you hate ؛ Love

قبل از تنفر ؛ عشق بورز


That's Life …

زندگی این است ...
Feel it, Live it & Enjoy it

احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر.

javahermarket

منم دلم تنگ است

بزن باران برای من

برای اشکهای همچو بارانم

برای قلب رنجورم

برای جسم بیمارم

برای قصه ی راهم

برای عشق وایمانم

آه ای باران ببار

بر سر دختر تنها

مانده ام

گناهم چیست جز خون دل خوردن

به درد آشنا مردن

و من حیران از دوران

کجا شد عهد ما یاران

کجا شد یار غمخواران

کجا شد مونس دلها

کجا شد نم نم باران

زمانی یار هم بودیم

چه بسیار راه پیموده ،همراه هم بودیم

چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم

و اینک

نیست آن شبها و آن راها

نه یار هم نه غمخوار ونه همراهیم

منو تو عمق یک رازیم

سزاوارم به این دوری

سزاوری به این دوری ورنجوری

منو تو درد یک جانیم

منو تو مست یک جامیم

منو تو عشق هم بودیم

گمانم جان هم بودیم

تو را من میپرستیدم نه مانند خدا کمتر

بسیار کمتر زان خدای مهربان آن خالق یکتا

ولی من روح خود را در تو میدیدم

تو ایمان منو عشق منو درمان دردم بودی و افسوس

نبودم عشق وایمانت

هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است

زمین سرد است وشمع بی تاب بی تاب است

دلم تنگ است از از این اشکها

زمان قهر است با نجما

زمان کوتاه و عمر کوتاهتر

شب،کوتاه و غم کوتاه

چشم بر چشمان مهتاب دوخته

عشق من از هر زمان افروخته

نیستی تا سر به روی شانه هایت

زار همچون ابر گریم

نیستی تا دست سردم را پناه باشی

نگاه خسته ام را بلکه جان باشی

تو رفتی وزمان ایستاده پا بر جا

وشعر،خشکیده بر قافیه ای بی جا

زمان تنگ است وغم افزون بر دوری

نمی آیی سزاوارم به این دوری؟

زمان کوتاه و عمر کوتاه

شب کوتاه و غم کوتاه

javahermarket

شادی و غم

در کتاب چار فصل زندگی

صفحه ها پشت سر هم می روند

هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند

لحظه ها با شادی و غم می روند

افتاب و ماه یک در میان

گاه پیدا، گاه پنهان می شوند

شادی و غم نیز هر یک لحظه ای

بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه ، اوج خنده ما گریه است

گاه ، اوج گریه ما خنده است

گریه دل را ابیاری می کند

خنده یعنی که دلها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است

دوست میدارم من این پیوند را

گرچه می گویند شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

javahermarket

رازو نیاز با خدا

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن ورهاشدن

درگرداب فراموشی وسردرگمی

است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

روزبه تو که سر چشمه تمام

حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....





خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال

سخن گفتنم نداد.





خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

راازاین قفس رهایی بخشد

وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم.



بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

که تصمیم گرفتم که به

سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

زاری که درپیش روی من است

می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم

javahermarket

آنگاه که تنها میشوم...

آنگاه که تنها میشوم و آنگاه که غم سراسر وجودم را فرا میگیرد؛

آنگاه که از زمین و زمان دلگیرم و آنگاه که آسمان را میبینم

که با فریادهای بی حاصلم گوشش را میخراشم

و به خود نگاه میکنم که هیچ چیز نیستم

اینجاست که ناگهان به یاد تو می‌افتم...



در این لحظه روح من به پرواز در میآید و بند بند وجودم را

شوق حضور تو فرا میگیرد

و اشک شوق حضور تو قطره قطره بر گونه هایم جاری میشود

و آنچنان حالی به من دست میدهد که...

که حتی حاظر نیستم جای خود را با بزرگترین پادشاهان عوض کنم

آنگاه است که ارزش حضور تو را با تمام وجود درک میکنم...

«آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی»

javahermarket

درد دل

سکوت
در دلم به اندازه تمام کلماتی که حرف زده ام سکوت دارم
گاهی چه زیبا و آرام بخش است این سکوت
و گاهی چنان احساس خفقان می کنم که می خواهم با تمام وجودم از ته دل فقط فریاد بکشم
تا تو بودی سکوت معنا نداشت
غم معنا نداشت
همه شور بود و هیجان
لبهایم با کلمات غریبه شده اند
کلمات برای ساختن یک جمله کنار هم جا نمی گیرند
من همچنان در سکون و سکوت هستم
ولی
همانند پری که باد آن را به این سو و آن سو می برد در خلا سرگردانم
بی هیچ اراده ای
نه نیازی هست
نه شوری هست
نه امیدی
که بخواهم به آینده بنگرم
روزمرگی ها تمام زندگی را فرگرفته است
رقابت خورشید و ماه برای نمایان شدن روز به روز سخت تر می شود.
و هدف در این رقابت جای خود را گم کرده است
پس ناگزیرم که این سکون و سکوت را حفظ کنم.

javahermarket

عشق

در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد.....


هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند....

عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم ....

زندگی با عشق مستلزم جرات شهامت و تهور روحی بزرگی است..


عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید .

عشق ، ویژگی یا کیفیتی نیست که برخی با آن زاده شده اند اما برخی دیگر محکوم هستند تا پایان عمر بدون آن سر کنند .

هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید.


عشق و شور زندگانی را از درون خودتان جست و جو کنید . سرزندگی و زنده بودن را تنها از درون خودتان جویا شوید.

آنان که از خود عشق ساطع می کنند ، با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند دیگران را به سمت خود می کشانند.

هر چه بیشتر عشق و شور زندگی را از خود ابراز کنید ، برای دیگران مقاومت ناپذیر تر خواهید شد و آن ها کمتر می توانند شما را نادیده بگیرند.

هر کاری انجام می دهید آن را با تعهد انجام دهید.

عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید.

هر انتخابی که می کنید به آن پایبند باشید.

هرگز اجازه ندهید ترس شما را به " بی تفاوتی " سوق دهد.

به گونه ای از عشق و شور خود مراقبت و پاسداری کنید که گویی گرانبها ترین دارایی شماست به گونه ای از آن دفاع کنید که گویی عزیزترین دوست و رفیق شماس آن گاه خواهید دید که زندگی با لطف و محبت ، زیبایی ، رحمت ، شادی ، نشاط و شور و سرزندگی به شما پاسخ خواهد داد.

خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده .

تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن.

تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن.

دست از کنترل وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن

حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کند
حال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند
حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای.



آخرین بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه دادید تا بیرون آید و کمی بازیگوشی کند کی بود؟
آخرین باری که از بازی با بچه هایتان به همان اندازه ی آنها لذت بردید ، کی بود؟
آخرین باری که از زنده بودن خود به هیجان آمدید کی بود؟

نگران نباشید دیگران درباره شما چه فکر می کنند عاشق باشید ، با شور و حال زندگی کنید . خودتان باشید.


عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.


منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند
زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کند
خود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید
قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند.

کارتان را با عشق انجام دهید
با شکر و قدردانی تمام به سر کار بروید
و با عشق و شور تمام به آن دل بدهید
این یگانه شغل و تنها وظیفه اصلی شما بر روی زمین است
اینکه عشق بورزید . می توانید آن را هر زمان یا در هر کجا نیز انجام دهید.
هرگاه خود را با تمامی وجود وقف لحظه لحظه ی شغل ، کار و نیز زندگی تان کنید . آن گاه موفقیت و دستیابی واقعی را تجربه خواهید کرد و رضایت و اقناع حقیقی را احساس خواهید نمود

ایمان تنها زاده ی عشق و شور زندگی است.


شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام.

javahermarket

کلینیک خدا!

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!


خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.

به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم...
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا


جمله روز : عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم ''اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم .

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا