یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

پایان من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من


هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من


این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من


آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من


نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من


یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من


دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من


باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من

javahermarket

خیال تو

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست


شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست


یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست


خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست


من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست


تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

javahermarket

الله الله

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت نما را

آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری

javahermarket

تهی

من در آن كوشش كه چون بندم دهان خويش را
دل در اين جوشش كه بفزايد فغان خويش را
شكوه ها هم مرهمي بر سينه ي مجروح نيست
در دهان بايد بسوزانم زبان خويش را
رنجها با نقش نو هر لحظه بر حيرت فزود
از كدامين رنگ بشناسم زمان خويش را
هر چه غم رنجم دهد در سينه جايش گرمتر
واي من كازرده سازم ميهمان خويش را
هر گلي افتد ز شاخي من بخاك افتم ز رنج
با نسيمي ميدهم از كف توان خويش را
چون شدم بي بال و پر خورشيد سوزانتر دميد
با پر خود هم نبستم سايبان خويش را
داغم از دشمن بدل افزون ولي ماندم تهي
روز سختي كازمودم دوستان خويش را
هر كه دامان پاكتر آتش بدامانتر بعمر
امتحانها كرده ام اين امتحان خويش را
ناله سوي عرش دارم از عذاب فرشيان
تا چه تيري در ميان بندم كمان خويش را
هيچ سيمايي بچشمم راستين نقشي نداشت
پوچ ديدم چون حبابي آرمان خويش را
چونكه سوزاندي خدايا شعله آنسانم ببخش
تا زنم آتش زمين وآسمان خويش را
جز غباري زين بيابان هيچ سو چشمم نديد
زآنكه گم كردم از اول كاروان خويش را

javahermarket

ببخش...

ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام

ببخش اگر دستانم ،

براي نگاه داشتنت كوچك بود

ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي

و ديگر براي هيچ جا نبود



اكنون كه مرده ام مرا ببخش

اكنون كه عاشقم مرا ببخش

ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد

و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد

ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد



اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!

اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش

مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم

و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم

آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم ..

اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ...

اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!!



ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!



مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش

اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت ..



اكنون كه من به قيامت دل بسته ام

ديگر مرا ببخش !!!

javahermarket

دوستدارم

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را

هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت

بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای

تا تأمل نکند دیده هر بی بصرت

بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست

نتواند که ببیند مگر اهل نظرت

راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد

تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت

آن چنان سخت نیاید سر من گر برود

نازنینا که پریشانی مویی ز سرت

غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی

زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت

javahermarket

تمنای وصال

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید

دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

javahermarket

کرامات نورانی

هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو

javahermarket

خیال روی تو


خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

javahermarket

رونق عهد

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا