یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

راز شب بارانی

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق




یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق




بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار




اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار




زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی




رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی




آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک




اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک




تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود




دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود




تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری




تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری




پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی




تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی




داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن




رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون




تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق




منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق




نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه




تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه




عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک




گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک




نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش




شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش




و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره




پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره




اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم




بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم




ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد




روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد




بـه خـدا نـمــیـری از یاد

javahermarket

کرکس و خر

.کرکسی بی چشم و رو از روی سنگ آواز داد...
واندر آن نغمه خری را ناز داد...
گفت ای خر بهر چه غمگین شدی؟...
از خدا می نالی و بی دین شدی؟...
تو که سودای دیانت داشتی...
در سما کاخ و عمارت داشتی...
تو که ذاتی پر ز حکمت داشتی...
در پس ابهام جهالت داشتی؟...
ناگهان عر عر ز خر پرواز کرد...
سوی کرکس راه را آغاز کرد...
گفت ای نادان خجل مان و خموش...
چون نمیدانی زعشقم رفت هوش...
هفته ای قبل بدیدم دلبری...
دلبری افسونگری و یک پری...
چون بدیدم چشم های ناز او...
عرعر زیبا ولی غم ساز او...
درخودم ماندم خر است یا یک پری...
صاحبش می زد بر او هی تو سری...
ناگهان فکری به ذهن من رسید...
تا کنم آزاد او را همچو بید...
دیدمش با ناله عرعر میکند...
خاک را چون تاج بر سر می کند...
می سرود اما زبانش خسته بود...
چشم هایش باز اما بسته بود...
دل نه گویا عشق را از من ربود...
گوییا او هم به من دل بسته بود...
گفتم ای آدم مزن هی تو سرش...
من که اینجایم شدم افسونگرش...
راه را سویت هدایت میکنم...
رفتم از" مردی "شکایت می کنم...
در خودم بودم که آنجا مانده بود...
در خودی بودم که تنها مانده بود...
از قضا دیدم خری دیگر رسید...
دلبرم او را بدید از من برید...
من نگفتم ماهرخ را یک کلام...
من نگفتم هیچ گفتا والسلام...
در نگاهم بر دلش جودی نبود...
عشق ورزیدم بر او...سودی نبود...!!!!لباتون خندون

javahermarket

روزگار تلخ

یه روز تو نم نم بارون...
توی پهنای خیابون...
یواشی اومد کنارم...
می دونست حال دلم رو ...
میدونست مثل حبابم...
بودنش بسته به جونم...
یه سوال بی جوابم...
میدونست که باشه هستم...
عمرمو به پاش نشستم...
ته آسمون قلبم...
قلب آسمون رو بستم...
انگاری اومده بارون ...
تا غمو واسم بباره...
همه ی بود و نبودم ...
گفته که دوستم نداره...
با قلبی که خورده تیشه...
رو بخار خیس شیشه...
از ته دلم نوشتم...
زندگی بی تو نمیشه...
زندگی بی تو نمیشه...
یه نفر کولشو بسته...
شده از زندگی خسته...
انگاری دلش شکسته...
میگه از بی کسی مسته...
زندگیم یه کوه درده...
یا مثل یه برگ زرده...
توی این دور و زمونه یاد گرفتم...
هر کسی که خوبی کرده...
زندگیش خشکه و سرده...
چرا دنیا با نگاه من بده؟؟...
انگاری خنده به من نیومده...
یه تبسم یه ترانه...
یه دنیا حرف عاشقانه...
ته تنهاییم نوشتم...
میخوامت بسه بهانه...
میخوامت بسه بهانه...
چرا دنیا با نگاه من بده...
انگاری خنده به من نیومده...

javahermarket

رویای محال...

من تو را میخواهم...
و بجای قاب عکس گل سرخ...
در دلم عکس تو پیدا شده است...
عکسی از جنس خیال....
مثل رویای محال...
عکسی از جنس زمان...
مثل بودن.مثل جان...
در دلم عکس تو پیدا شده است...
عکسی از جنس شقایق...
عکسی از مرگ دقایق...
عکس یک خاطره بود...
که از آن خاطر خوش...
در دلم یک چیز بر جای مانده بود...
آن هم عکس تو بود...
این دلم عکس تو را میخواند...
خاطرش خاطر توست...
یادمان را یاد باد...
من تو را می خواهم...

javahermarket

یک حکایت جالب از خر..........

در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.

روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود.

از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند.

زنبور به کندویشان پناه می برد.

به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

خر می گوید :

« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید:

« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:

« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:

« می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»

javahermarket

هیچ وقت......همیشه....


هيچ وقت اين دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)ديگه نميخوام ببينمت

هيچ وقت با اين دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج

هيچ وقت دل اين دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر

هيچ وقت اين دو تا کلمه رو نگو:
١)نميتونم ٢)بد شانسم

هيچ وقت اين دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غيبت

...هيچ وقت اين دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتياد ٢)امنيت دور از خانه

هميشه اين دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با ياد خدا ٢)دعاي پدرو مادر

هميشه دوتا چيز و به ياد بيار:
١)دوستاي گذشته رو٢)خاطرات خوبت رو

هميشه به اين دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

هميشه به دو تا چيز دل ببند :
١)صداقت ٢)صميميت

javahermarket

فرشته مرگ

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
خاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...

javahermarket

لازم است گاهی...دلنوشته


لازم است گاهی



لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی



ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟





لازم است گاهی از مسجد بیرون بیایی و ببینی



پشت سر اعتقادت چه می گذره، حقیقت یا ...؟





لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی



که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟





لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را



نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در



وجودت هست یا نه؟





لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و



ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم



بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی



زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟





لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک



انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو



برنده ای یا بازنده؟



لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان



باشی ببینی می‌شود یا نه؟







و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و



از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که



سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم



آیا ارزشش را داشت؟

javahermarket

ماجرای تامل برانگیزِ

ماجرای تامل برانگیزِ میزان فاصله قلب آدم ها و تُن صدا


استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟


شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت : چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم
استاد پرسید: این که آرامش‌مان را از دست می‌دهیم درست است، امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان است، داد می‌زنیم
آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد
سرانجام او چنین توضیح داد :هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله
می‌گیرد ؛آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند ، مجبورند که داد بزنند.هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند
سپس استاد پرسید : هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است ؛ فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد :هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد

اين همان عشق خدا به انسان و عشق انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه
صدایش را در همه وجودت ميتوانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله‌ای نیست
می تونی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی ، با او حرف بزنی

javahermarket

21 دسامبر اتفاق می افتد چون:.........

1 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﭘﯿﺸﮕﻮﯾﯽ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﺎﯾﺎ ﻭ ﻧﻮﺳﺘﺮ آﺩﺍﻣﻮﺱ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ!



21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﻇﻬﻮﺭﻣﯿﮑﻨﺪ



21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﺭتشت ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﻮﺷﯿﺎﻧﺖﻣﻨﺠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ



21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻧﻈﺮﯾﺎﺕ ﻋﻤﻠﯽ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽﺯمین اﺳﺖ!



21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ زمین است...



.
.



.



.



.

.



.



.



.



.



ﻭﻟﻲ شما حالتو بکن



نهایتش اینه که دنیا وامیسته رضاصادقی پیاده میشه






.



.

javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا