یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

آشتي....

قهر مکن فرشته روی دلارا

ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

طعنه ودشنام تلخ .این همه شیرین

چهره پر از خشم وقهر.این همه زیبا؟

ناز تو را میکشم به دیده منت

سر به رهت می نهم به عجز وتمنا

عاشق زیباییم .اسیر محبت

هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا

از همه باز آمدیم وبا تو نشستیم

تنها .تنها.به عشق روی تو تنها!

بوی بهار است وروز عشق وجوانی

وقت نشاط است وشور ومستی وغوغا

خنده گل را ببین به چهره گلزار

آتش می را ببین به دامن مینا

فردا.فردا مگو که من نفروشم

عشرت امروز را به حسرت فردا

بس کن! بس کن! ز بی وفایی بس کن

بازآ.بازآ.به مهربانی بازآ!

شاید با این سروده های دلاویز.

بار دگر .در دل تو گرم کنم جا.


javahermarket

تقديم به همه ي مادرها

آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشأن کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آن جهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم او را آیا
می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازآن آب حیات
من ازآن لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازآن محرومم
خندهء من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح و روان کم دارم
***
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
***
درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمهء زیبایی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود

javahermarket

مرگ.........

شبی همصحبتی میگفت:

((که با روییدن یک مرگ


شهابی می چکد

از چشمهای آسمان ناگاه))


و من با گریه پرسیدم:


چرا در مرگ دل

اما


سقوط بی نهایت اشک


کافی نیست؟!



javahermarket

گل من.........

گل من! قلبت را به خداوند سپار...

آن همه تلخی و غم،این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را بسپار به خداوندی که
خوب می داند گل من! سهم تو از دل چیست....



گاه دلتنگ شوی،گاه بی حوصله و سخت و غریب
و زمانی را هم،غرق شادی و پر از خنده و عشق...
همه را ای گل ناز،به خداوند سپار...
خاطرت جمع عزیز! که عدالت،خصلت مطلق اوست...




گل نازم! این بار چشم دل را وا کن!
دست رد بر دل هر غصه بزن...حرفهایت را
گرم و آرام و بلند،به خداوند بگو...
عشق را تجربه کن!




حرف نو را این بار،از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
گل من! در این سال که پر از روز و شب است
و پر از خاطره هایی تازه!




چشم دل را نو کن
و شبیه شب و شبنم غرق موسیقی باش!
لحظه ها میگذرندـتند و بی فاصله از هم...
مثل آن روز که انگار،گلم! هرگز از راه نرسید...!




آری ای خوب قشنگ!
زندگی آمدن و رفتن نیست....
خاطره ها هستند،گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید
فکر را نو بکنیم،عشق را سر بکشیم
و دل تار غمین را بنشانیم سر سفره نور
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را،سوی چشمان خدا وا بکنیم...




روز نو آمده است! و بهار هم امسال
مثل هر سال از آغوش خدا می روید!
کاش این بار گلم!
با دل گرم زمین عهد ببندیم،دگر
قدر بودنها را، خوبتر می دانیم...
و خدا را هر روز،از نگاه همگان می خوانیم...!




فاصله بسیار است بین خوبی و بدی...می دانم!!!
ولی ای ماه قشنگ!
آنچه در ما جاری است،این همه فاصله نیست!
چشمه گرم وصال است و عبور...
زندگی...میگذرد،تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم،عاشق بودن هم-
عاشق ماندن هم،عاشق شادی و هر غصه هم...




روز نو،هر روز است!
فکر را نو بکنیم...!
عشق را سر بکشیم...!
زندگی، میگذرد....!تند،آسان و سبک!!!


javahermarket

..آه بايد بروم

کاش در این قفس بسته تنگ


گل آزادی من می خندید


آن کبوتر که لب بام نشست


کاش احساس مرا می فهمید


به هواخواهی گیسوی نسیم


کاش یک لحظه نمی آسودم


کاش در آن افق نیلی رنگ


شور یک فوج کبوتر بودم


مرغ در دام گرفتارم آه


به دل سوخته ام چنگ مزن


پروبالم شده خونبار و کبود


اینهمه جور مکن سنگ مزن


بازکن بازکن آن پنجره را


سوی آن وسعت خالی زملال


زندگی تلخترین خواب من است


خسته ام خسته ازین خواب و خیال


کوله بار من دلخسته کجاست


دلم آرام ندارد نفسی


آه می خواهم ازاینجا بروم


باز از دور مرا خواند کسی


بندیان خانه سیمرغ کجاست


سوی آن با من پرواز کنید


آه باید بروم تا اشراق بال احساس مرا باز کنید.




javahermarket

وسعت تنهايي...........

اگر از وسعت تنهایی من می پرسی

به بلندای خیال

به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل

و به عمق وحشت

وحشت از آنچه حقیقت دارد

وحشت از من بی تو

وحشت از تو بی عشق

وحشت از عشق بی ما ....

شرق تنهایی من

رو به سوی افق غم دارد

غرب تنهایی من

پشت این تکرار است

اگر از وسعت تنهایی من دانستی

تو بیا

تو بیا تا که به دست احساس

پر کنیم صفحه خالی نیاز

تا که این شمع خیال

برود رو به زوال


javahermarket

تو مي آيي......

تو می آیی تو می آیی
یقین دارم كه می آیی
زمانی كه مرا در بستر سردی میان خاك بگذارند تو می آیی.
یقین دارم كه می آیی.
پشیمان هم...
دو دستت التماس آمیز ، می آید به سوی من
ولی پر می شود از هیچ
دستی دست گرمت را نمی گیرد.
صدایت در گلو بشكسته و آلوده با گریه
به فریادی مرا با نام میخواند و می گویی كه اینك من
سرم بشكن
دلم را زیر پا له كن
ولی برگرد
همه فریاد خشمت را به جرم بی وفایی ها
دورنگی ها
جدایی ها به روی صورتم بشكن
مرو ای مهربان بی من كه من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.
لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
دگر آن سینه ی پر مهر آن سد سكندر نیست كه سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی
تو می آیی زمانی كه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد
هراسان
هر كجا
هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید
مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو چشم من تو را دیگر نمی خواند
محالست اینكه بتوانی بر آن چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی
نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی
به لبهایم كلام شوق بنشانی.
محالست اینكه بتوانی دوباره قلب آرام مرا
قلبی كه افتادست از كوبش بلرزانی
برنجانی
محالست اینكه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می آیی یقین دارم ولی افسوس آن پیكر كه چون نیلوفری افتاده بر خاكست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی ارد
به دیوار بلند پیكر گرمت نمی پیچد
جدا از تكیه گاهش در پناه خاك می ماند و در آغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های ان زیبا لباس آخرینش
نرم می لغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد
پریشانش نمی سازد
دلی انجا نمی بازد.
تو می آیی یقین دارم.
تو با عشق و محبت باز می آیی ولی افسوس...
آن گرما به جانم در نمی گیرد
بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین دارم كه می آیی.
بیا ای آنكه نبض هستیم در دستهایت بود.
دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.
بیا ای آنكه رگهای تنم با خون گرم خود تماماً
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی به گلدان دل پاكیزه ی گرمم برویانند.
یقین دارم كه می آیی
بیا
تا آخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.
نگاهت غرق در اشك پشیمانی بروی پیكرم باشد.
دلت را جا گذاری شاید آنجا
تا كه سنگ بسترم باشد

javahermarket

وداع...........

و در آن شب که وسیع ِ دل ِ من می گیرد

تو مرا می خوانی

دل شوریده ی من

به غزلخوانی تو می میرد

و در آن شب که غزلت رنگ وداع بر تن داشت

گفتمت طاقت دوری هرگز !

جان ِ من همره ِ تو بار سفر می بندد.

تو به من می خندی .........

خنده ای تلخ و حزین

یادم امد که در آن شب باران

زیر گوشم می گفت

بوسه ای ، عطر و گلی بدرقه ی راهش کن

ای دریغا باران.........

این وداع مرگ من است

رفتنش هیچ ندارد سویی

دیگر اینجا ندارد نوری

من دگر هیچ ندارم شعری

او به من شعر عطا کرد و خودش لالم کرد

من دگر شاعرِ مردابم و مرگ

شاعر مرده ی این بیت منم

غزلم خشکیده

طبع شعرم مرده

پیکرم افسرده

من فقط زنده به امید هستم ......

javahermarket

نگاهت را نمي خوانم.........

نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی
ز کارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی

گهی از خنده گلریزی مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی مگر ای ماه دریایی ؟

چه می کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی

درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان بهشت آرزوهایی؟

گهی با من هم آغوشی گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی

لبت گر بی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویایی

گهی از دیده پنهانی پریزادی پریرویی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی

به رخ گیسو فروریزی که دل ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر به هر صورت دلارایی

چرا زلف سیاهت را حجاب چهره می سازی؟
تو ماهی در دل شب ها نه پنهانی که پیدایی

زبانت را نمی دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم نه با مایی نه بی مایی

javahermarket

روز مرگ

روز مرگـــــــــم





هركه شیون كند از دور و برم دور كنید




همه را مست و خراب از می انگور كنید




مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید




مست مست از همه جا حال خرابش بدهید




بر مزارم مگذارید بیاید واعظ




پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ




جای تلقین به بالی سرم دف بزنید




شاهدی رقص كند جمله شما كف بزنید




روز مرگم وسط سینه من چاك زنید




اندرون دل من یك قلمه تاك زنید




روی قبرم بنویسید وفادار برفت




آن جگر سوخته خسته از این دار برفت





javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا