یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

خيلي تنهام......

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی

صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی

شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین

ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی

میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم

چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی

تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند

به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی

دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل

درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی

هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن

چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی

javahermarket

وقتي تو بامن نيستي............

وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند

غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟

وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند

از من اگر کوهم، اگر خورشید، اگر دریا
بی تو میان قاب پیراهن چی می ماند
بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را
غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند

وقتی تو با من نیستی از من که می پرسد
از شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند


javahermarket

يادش بخير......

یادش بخیر آن روز ، روزی که با تو بودم

روزی که غصه ها را از روی دل زدودم

یادش بخیر وقتی دستت به دست من بود

وقتی که پیش رویت از عشق تو سرودم

یادت میاید آن روز ، روزی که قول دادی

باشی همیشه عشق و امیدِ بر وجودم

گفتم برای عشقت خوانم نماز حاجت

بر عهد خود نماندی من باز در سجودم

هر روز می نوشتم میمیرم ار نباشی

رفتی و زنده هستم ، ای کاش مرده بودم

گفتی به عشق پاکم لایق نبوده ای تو

امّا گمانم این است من لایقت نبودم

هر چند با جفایت بشکسته ای دلم را

عشق تو لانه کرده در قلب و تار و پودم

نقص کلام و حرفم بر من ببخش ای عشق

در حال بغض و گریه این شعر را سرودم

javahermarket

مرگ من..........

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود ودور

یا خزانی خالی از فریاد شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روز پوچی همچو روزان دگر

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقان نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک سو می روند

پرده های تیره دنیای من

چشم های ناشناسی می خزند

روی دفتر ها وکاغذ های من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من با یاد من بیگانه ای

در بر آینه می ماند به جای

تار مویی.نقش دستی .شانه ای

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها وهفته ها وماهها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره میماند به چشم راهها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد قلب دامن گیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک



javahermarket

او كيست؟؟؟؟

بعد از آن دیوانگی ها ‚ ای دریغ


باورم ناید که عاقل گشته ام


گوییا او مرده در من کاینچنین


خسته و خاموش و باطل گشته ام


هر دم از آیینه می پرسم ملول


چیستم دیگر بچشمت چیستم ؟


لیک در آینه می بینم که وای


سایه ای هم زانچه بودم و نیستم


همچو آن رقاصه هندو بناز


پای میکوبم ولی بر گور خویش


وه که با صد حسرت این ویرانه را


روشنی بخشیده ام از نور خویش


ره نمیجویم بسوی شهر روز


بیگمان در قعر گوری خفته ام


گوهری دارم ولی آن را ز بیم


در دل مردابها بنهفته ام


می روم ... اما نمیپرسم ز خویش


ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟


بوسه می بخشم ولی خود غافلم


کاین دل دیوانه را معبود کیست


او چو در من مرد نا گه هر چه بود


در نگاهم حالتی دیگر گرفت


گوییا شب با دو دست سرد خویش


روح بی تاب مرا در بر گرفت


آه ... آری ... این منم ... اما چه سود


او که در من بود دیگر نیست نیست


می خروشم زیر لب دیوانه وار


او که در من بود آخر کیست کیست ؟

javahermarket

عاشق....

توی رویا در خواب ، در کنار مرداب

عاشقی بنشسته ، بی قرار و بی تاب



گوشه ی لبهایش ، گاهی یک لبخند است

اثر یک رویا ، خاطره چون قند است



گاهی اما چشمش ، خیس و تر می گردد

چشم را می بندد ، آری بر می گردد!



دست خود را بر آب ، می زند با یک یاد

مشت خود را بر خاک ، می زند با فریاد:



آه ؛ او ترکم کرد ، او مرا تنها کرد

او مرا در پاییز ، ترک و بی رویا کرد



کاش او بر گردد ، قلبم از درد شکست

بر دلم چون عشقش ، غمی از عشق نشست



آسمان می غرد ، اشک خود می بارد

عاشق اما تنها ، بی نفس می نالد:



کاش او بر گردد

کاش او بر گردد. . .

javahermarket

از ياد رفته......

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود

تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را

مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی

در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست


javahermarket

يادگار من........

ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است

ز شهر عشقم و، دیوانگی شمار من است

منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح

همیشه سوی رهت چشم انتظار من است

چو برکه، از دل صافم فروغ عشق بجوی

اگرچه آیت غم چهر پرشیار من است

مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت

که من عقابم و، مردار کی شکار من است؟

دریغ، سوختم از هجر و، باز مُرد حسود

درین خیال که دلدار در کنار من است

درخت تشنه ام و، رسته پیش برکه ی آب

چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟

به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم

نشانی از دل پرسوز بیقرار من است

چو آتشی که گذاردْ به جای خاکستر

ز عشق، این دل افسرده یادگار من است


javahermarket

براي تو مي نويسم......

برای تو می نویسم ....

برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست...

برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی كه چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنین خود كردی...

برای تویی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تویی كه سـكوتـت سخت ترین شكنجه من است....

برای تویی كه قلبت پـاك است...

برای تویی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...


javahermarket

از راهي دور..........

دیده ام سوی دیار تو و اندر کف تو

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی

نه به دل سایه ای از راز نهانی



دشت تف کرده و بر خویش ندیده

نم نم بوسه ی باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت

خالی از ضربه ی پاهای سواران



تو به کس مهر نبندی ،مگر آندم

که زخود رفته ،در آغوش تو باشد

لیک چون حلقه ی بازو بگشایی

نیک دانم که فراموش تو باشد



کیست آنکس که ترا برق نگاهش

می کشد سوخته لب در خم راهی؟

یا در آن خلوت جادویی خاموش

دستش افروخته فانوس گناهی



تو به من دل نسپردی که چو آتش

پیکرت را زعطش سوخته بودم

من که در مکتب رویایی زهره

رسم افسونگری آموخته بودم



بر تو چون ساحل آغوش گشودم

در دلم بود که دلدار تو باشم

"وای بر من که ندانستم از اول"

"روزی آید که دل آزار تو باشم"



بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم

نه درودی ،نه پیامی ،نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم

زآنکه دیگر تو نه آنی ،تو نه آنی!!





javahermarket


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا